عروسی میرزا حیدر و همشیره او[1343]
و خلف آن جناب منحصر است در عالیشأن معلّی مکان سلالة الاطیاب، و زبدة الانجاب فرزند مقامی دلیر الدّوله، دلاور الملک میرزا محمّد علی خان بهادر فیروز جنگ- دام عزه- مشهور به میرزا حیدر و همشیره مکرّمه معظّمه او در ماه ربیع الثانی از سنه مذکوره که سنه یکهزار و دوصد و بیست و دو (1222) هجری است با عالیشأن[1344] معلّی مکان میرزا شاه میر خان؛ خلف ارجمند عمّ نامدار والاتبارش میرزا نصیر خان منسوب شد، و میرزا حیدر در آن وقت هفده سال عمر داشت، و در ماه جمادی الاولی از سنه مذکوره همشیره مکرّمه میرزا شاه میر خان را به نکاح خود درآورد، و من و عالیجناب فضایل مآب، جناب مخدومی میرزا محمّد حسین شهرستانی- که ذکر ایشان مکرر گذشت- صیغه نکاح را به صداق و[1345] مهر سنّت نبویّه جاری کردیم.
و بعضی از جهلاء آن بلده که صفت علم را به خود بسته درعین حماقت و جهالت و ضلالت منبر و محراب حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله را غصب کرده به امامت جمعه مشغول بود، چون از صله و انعام نکاح خوانی محروم شد- و با آنکه دید که ما نیز از این ممرّ منتفع نشدیم و صله را چون نقص خود میدانستیم قبول ننمودیم- کمر عداوت ما را بر میان بربست، و مکر و حیله
ص: 489
و خدعه بسیار در کار کرد، و لکن چون اهالی و اعیان و امراء آن بلده صاحب ذکاء و هوش بودند نظر به آیه شریفه: وَ لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ[1346] آنچه کرد باعث ازدیاد خفّت و ذلّت و خواری او گردید، و به ما اصلا منقصتی نرسید.
میرزا حجو صاحب[1347]
و از آن جمله بود: مخدوم قدردان و مشفق بسیار مهربان فخر الامثال و الاقران، جامع اخلاق حسنه، و حاوی فضایل مستحسنه میرزا علی نقی خان بهادر، مشهور به «میرزا حجو» برادر کوچک نامدار عالی مقدار نوّاب میرزا محمّد تقی خان بهادر سابق الالقاب، و داماد خجسته نهاد نوّاب غفران مآب شجاع الدوله بهادر، وی امیری است بلند همّت و عالی مرتبت، و خجسته خصلت و عالیشأن رفیع مکان، و صاحب طبع سلیم و ذهن مستقیم، با منش دوستی و مودّت از درجه اعلی متجاوز، و به اتّحاد و یگانگی رسیده بود، مرثیه حضرت سید الشهداء علیه السلام را در زبان هندی خوب میگفت و نیکو میخواند، و خلف ارجمند او عالیشأن رفیع بنیان نورچشمی میرزا محمّد- مشهور به سیّد- جوانی است آرمیده و ذی هوش، و در آن زمان چهارده سال تقریبا عمر داشت.
ص: 490
میرزا سید و صاحب[1348]
و از آن جمله بود: جامع الفضایل، و حاوی الفواضل سلاله دودمان مصطفوی و نقاوه خاندان مرتضوی، گل بیخار و برادر عالیمقدار، عمدة الاعیان جناب میرزا ابراهیم خان بهادر مشهور به میرزا سید، و[1349] خلف مرحمت و غفران پناه جنّت و رضوان آرامگاه میرزا ابو تراب خان حسینی مشهدی از بطن همشیره مکرّمه معظّمه جناب غفران مآب نوّاب محمّد قلیخان بهادر صوبهدار «الهآباد» که از اقارب و خویشان و بنی اعمام نوّاب شجاع الدوله بهادر سابق الالقاب بود، و نوّاب معظّمالیه چون بسیار شجاع و دلاورش دید از راه شدّت خوف، مدّت یک سال وی را در قلعه «جلالآباد» مقیّد و محبوس داشت، و بعد از آن به ترغیب والده خود نوّاب بیگم و بعضی دیگر شهیدش نمود، و آخر پشیمان شد، و لکن سودی نداشت.
وی امیری است با وقار و متواضع و خجسته رفتار و بلند همّت و تقدّس شعار، و در جامعیت محاسن اخلاق یگانه آفاق، و در حسن سلوک و رفتار با صغار و کبار بیهمتا و طاق است، اگر اشهب سبک سیر قلم را سالهای دراز در میدان مدحش جلوهگر سازم مرحلهای از مراحل فضائلش را طی نخواهد نمود، قرنها باید که چون آن عالیجناب از کتم عدم به وجود آید، از خورد و بزرگ کسی را ندیدم که منکر فضائل و خصال پسندیدهاش باشد، واحدی را برنخوردم که به ذکر محامد اوصافش رطب اللّسان نباشد.
با منش اتّحاد و دوستی از مرتبه برادری گذشته، کم شبی بود که تشریف
ص: 491
به خانه من نیاورد، و یا آنکه من به خانه او نروم، و اغلب به اتّفاق به سیر و گشت صحرا و باغات میرفتیم، و مراتب اتّحاد ما موجب تعجّب اهالی آن صوبه گردیده بود، حق جلّ شأنه گواه است که آن مدّتی را که به این صاحبان عالیشأن و بزرگان با نام و نشان- خصوص این برادر با جان برابر، رفیع مکان- بسر بردم مطلقا الم غریبی به من کارگر نبود، و غم مهجوری از برادران به من نمینمود، و از آن زمان که از ایشان دور و مهجور افتادهام[1350]
چون صید تیر خورده و صیّاد از قفامن بیقرار و یار ز من بیقرارتر
به انواع سوز و محن و درد و الم و رنج و تعب مبتلا شدهام، به حدّی که[1351]:
دل من داند، و من دانم و داند دل من
امید که جامع بین المتفرّقین سببی سازد، و وسیلهای انگیزد که بار دیگر سعادت ملاقات فائض البرکات بر وجه احسن میسّر گردد.
و اولاد امجاد ذکور آن برادر خجسته نهاد از بطن همشیره مکرّمه معظّمه محترمه مقدّسه صالحه نوّاب میرزا محمّد تقی خان بهادر سابق الالقاب، یکی عالیشأن رفیع مکان نور چشم برخوردار میرزا محمّد ملقّب به سلطان میرزاست، که در آن وقت دوازده سال داشت، و نهایت آرمیده و باوقار و راغب به تحصیل کمال و عبادت، و از اقران خود ممتاز بود.
و دیگری: نورچشمی فرزند مقامی عزیزتر[1352] از جان میرزا محسن
ص: 492
ملقّب به بهادر میرزاست که او را من[1353] پسرخوانده بودم، و در آن وقت هفت سال داشت.
و دیگری: نور چشم برخوردار ملقّب به سردار میرزاست، و در آن وقت شش سال داشت.
و دیگری: نور چشم گرامی غضنفر میرزاست، و در آن وقت تقریبا چهار سال داشت، اغلب اوقات ایشان را میطلبیدم، و دل محنت منزل را به صحبت ایشان خوش میداشتم، رزقهم اللّه نیل السّعادات و ارتقاء الدرجات العالیات بمحمّد و آله سادات البریّات علیهم افضل التحیّات.
میرزا احمد علی خان[1354]
و از آن جمله بود: عالیجناب عمدة الانجاب، نقاوة الاطیاب میرزا محمّد علی خان بهادر خلف کوچک نوّاب غفرآن مآب محمّد قلی خان شهید سابق الذکر، وی نهایت کوچک دل و متواضع و فروتن و شکسته نفس و گوشهگیر است، اغلب به ملاقات تشریف میآورد[1355]، و خاطر حزین را به صحبتهای رنگین و کلمات شیرین مسرور میداشت.
ص: 493
میرزا نصیر خان[1356]
و از امراء و اعیان آن شهر بود عظمت دستگاه میرزا محمّد نصیر خان برادر اکبر نوّاب میرزا محمّد تقی[1357] خان بهادر، چون سابق بر این به مرض سودا و مالیخولیا مبتلا شده بود و هنوز از آن اثری باقی بود کمتر به معاشرت با خلق راغب بود، و لهذا چندان انسی با ایشان حاصل نشد.
نوّاب ظفر الدّوله[1358]
و[1359] از آن جمله بود: عمدة الامراء جمدة[1360] الملک ظفر الدّولة میرزا بنده علی خان بهادر، غضنفر جنگ خلف مرحوم میرزا علی خان برادر اکبر جناب عالیه متعالیه، وی در حضور مقدّسه نهایت معزّز و محترم است، و علوّ دماغ آن به حدّی است که احدی از امراء را به نظر نمیآورد، و بسیار کم به خانه ایشان تردد میکند، و کم کسی از ایشان را تواضع میکند، و بر تخت که از سواریهای خاصّه پادشاهان است سوار میشود، و لهذا اغلب مردم وی را سودائی و مالیخولیائی میدانند، و از کثرت آمد و رفت آن پیش من تعجّب میکردند، و با وجود این مراحل، بسیار آرمیده و بیآزار است، و سابق بر این شراب میآشامید، و در آن اوقات که من بودم مشهور بود که موقوف کرده
ص: 494
است.
و از این سلسله بعضی دیگر بودند که به ظاهر در سلک امراءاند و لکن حرکات و سکنات ایشان به اراذل و اوباش اشبه است، بعضی اوقات حاضر میشدند، و ذکر احوال و نسب ایشان بر وجه راستی لایق این دفتر نیست، و در سرکار جنابعالیه خواجه سرایان بسیاراند که به مقتضای: «الناس علی دین ملوکهم»[1361] همه نیکو فعال و خجسته مقالاند.
و از آن جمله است: عالیحضرت سامی مرتبت نیکو خصلت رفیع مکان طرب علی خان وی نهایت آرمیده و مقدّس و صالح است و در ادای خمس و زکات در امثال خود ممتاز است، و ذکر اسامی باقی ایشان موجب اطناب است.
و در آن بلده جمعی از طلّاب و فضلا بودند، و از آن جمله بود عالیحضرت[1362] فواضل اکتساب فضیلت مآب آخوند ملّا محمّد جواد خلف اکبر مرحمت و غفرآن پناه، عالم فاضل و فقیه کامل، آخوند ملّا علی پادشاه کشمیری، بانی جمعه و جماعت در آن شهر، وی نهایت فروتن و صاحب اخلاق و طبع سلیم است.
و از آن جمله بود: سامی مرتبت سیادت منزلت، فضیلت مآب میر کلو[1363] فاضل، وی در علوم ادبیّه مشهور و نهایت خجسته اخلاق است، افسوس که به تراشیدن ریش مبتلاست، و افضل و اعلم و اقدس علماء آن حدود بود.
ص: 495
میر نجف علی فاضل[1364]
عالیحضرت سیادت منزلت، عالم عامل و مقدس زاهد کامل، میر نجف علی فاضل، که از غایت زهد و ورع و تقدّسی که داشت همکاران از راه حسادت وی را متّهم به تصوّف کرده بودند، و در این طول مدّت به جز تقدس از او چیزی نفهمیدم، و از لوازم آن حدود آن است که بعضی از علماء که طالب جاه و مرجعیت عواماند اگر دیدند که عالمی در میان مردم مشهور شده است و قریب است که مرجع عوام شود، وی را گاهی به اخباریّه، و گاهی به تصوّف نسبت میدهند.
احوال امام جمعه و جماعت آن بلده
و در آن بلده امری که موجب تعجّب من شد و از مراتب فهم و ادراک بزرگان بسیار بعید بود، و شباهت بسیار به ایّام خلفاء ثلاثه داشت آن[1365] بود که با وجود آن سید مقدّس عالم صالح، میر عبد العلی نامی را از اهل قرای «غازی پور» به جهت امامت جمعه معیّن کرده بودند که قادر بر ادای خطبه نبود، سهل است که خطب دیگران را نیز صحیح نمیتوانست خواند، و بعضی از طلّاب قلیل البضاعه آن را معرّب میکردند، و مع ذلک باز غلط میخواند، و با آن طول مدّت که امامت میکرد هنوز اذکار نماز میّت حفظ او نشده بود، و نوشته در دست گرفته نماز میّت را بجا میآورد، چون مفتی حمص که جواب
ص: 496
سلام را از حفظ نداشت و نوشته را دیده ردّ سلام مینمود، و مع ذلک مفتی احکام اللّه بود.
و جمعی که از وی به درجات عالیه اعلم و افضل بودند که وی را قابلیت شاگردی ایشان نبود، همه از خوف آنکه در نزد حاکم شیطنت و بدذاتی کند و کلمه سوئی بگوید در حضور او حاضر شده با وی از روی تقیّه به تواضع و فروتنی رفتار میکردند، و لکن حتی المقدور در نماز با او شریک نمیشدند.
در این باب معامله صحابه را که ترک اطاعت حضرت امیر علیه السلام نموده، متابعت خلفای جور کردند معاینه نمودم، بلکه احوال این مردم را از آن جماعت در این معنی بدتر دیدم، زیراکه در آن وقت خوف جان و مال و طمع جاه و جلال بود، و در این وقت هیچیک از آنها نیست، بلکه قضیّه بر عکس است.
چون چنین دیدم، دل را بر بیاعتباری دین مبین تألّم بسیار حاصل شد، پس قربة الی اللّه تعالی- چنانکه از عادات من است- بر ملأ و علانیه مراتب بیفهمی و عدم عدالت او را خاطرنشان مردم کردم، حاکم و اغلب ناس هدایت یافتند و اقتدا را موقوف کردند و تقیّه مرتفع گردید، به حدّی که در بسیاری از جمعات؛ زیاده از ده دوازده کس- که به محض طمع چند فلوس، و امید اجاره صوم و صلات و ختم قرآن شریف میرفتند- کسی دیگر در نماز جمعه وی حاضر نمیشد، و جمعی مرا ترغیب به نماز جمعه کردند به جهت بعضی از موانع صلاح خود را ندانستم و قبول نکردم.
ص: 497
ذکر طلبهای که در فیضآباد نزد فقیر به تحصیل علوم شرعیه مشغول بودند
مجملا: در آن بلده فیض بنیاد به سیر و تفرّج و تفنّن و خوشگذرانی و تألیف مشغول بودم، و جمعی از صنف بزرگزادگان و طلّاب و اصحاب معرفت و لباب و تقدّس، و صلاح، چون عالیشأن سیادت نشان فرزند مقامی میر محمّد علی خلف مرحمت و غفران مآب میر نثار علی معتمد سرکار جناب عالیه، و عالیحضرات میر علی نقی بن میر بهاء الدّین، و میر نوّاب، و ملّا محمّد تقی[1366] برادرزاده آخوند ملّا محمّد جواد سابق الذکر، و میرزا احسان علی بن میرزا رمضان علی، و جمعی دیگر حاضر میشدند، و «الفیه شیخ شهید»، و «رساله قوت لا یموت»، و کتاب «معالم الاصول»، و «شرایع الاسلام» را میخواندند، و فی الجملة علوم شرعیّه را رونقی حاصل شده بود.
در این اثنا در ماه جمادی الاولی، یا جمادی الثانیه که درست به خاطر نیست، عالیجناب مخدومی، جناب میرزا محمّد حسین [شهرستانی] از آن بلده به عزم رفتن به عتبات عالیات روانه به[1367] سمت کلکتّه شدند.
خروج از فیضآباد به سمت لکهنو[1368]
و به خاطر من رسید که بلده لکهنو را که دار الریاسه آن حدود است نیز
ص: 498
سیاحت کرده باشم، در پانزدهم ماه رجب المرجب عازم آن سمت شدم، تمام اسباب سفر با هشت نفر تفنگچی از حضور مرحمت شد، و در اوان رخصت چنانکه از رسوم مستحسنه این ملک است که بر بازوی مسافری که بسیار عزیز باشد در وقت رخصت از قسم روپیه و اشرفی به جهت سلامتی از آفات به نذر حضرت[1369] امام ثامن ضامن علیه السلام میبندند، جناب عالیه متعالیه از راه اشفاق و الطاف و سایر متعلقان آن سرکار و اعزّه و اعیان اشرفی و روپیه بر بازوی من بستند.
پس نقل مکان به باغ میرزا مهدی که متعلّق به آن سرکار بود نمودم، و یک شب در آنجا توقّف کردم، نوّاب میرزا غیاث خان، و میرزا محمّد تقی خان، و نوّاب ناظر، و میرزا حجو صاحب، و میرزا سید و صاحب، و جمعی دیگر از اعزّه و مؤمنین تا به آنجا تشریف آوردند، و شب طعام از سرکار نوّاب ناظر به قدر کفاف تمام همراهیان رسید، بعد از صرف طعام جمعی در شب مراجعت کردند، و بعضی تا صبح ماندند، چون روز شانزدهم شد با دل شوریده و خاطر ژولیده نالهکنان از یاران رخصت شدم.
فصل نوزدهم ذکر ورود لکهنو و وقایع و احوالات آن بلده[1370]
اشاره
روز چهارم وارد منزل «اسماعیل گنج» که در علاقه جناب عالیه، و در دو فرسخی لکهنو واقع است منزل کردم، و در یوم پنجشنبه بیستم شهر مذکور
ص: 499
چون تقریبا به یک فرسخی آن شهر رسیدم عالیجناب معلّی القاب فضائل مآب سلالة الاطیاب علّامی فهّامی سید دلدار علی، خلف مرحوم سید معین ساکن نصیرآباد از قرای بلده مذکوره، امام جمعه و جماعت آن بلده، با عالی حضرت سید محمّد خلف اکبر ارشد خود و جمع کثیری از مؤمنین، و عالیجناب میرزا محمّد باقر داماد، و همشیرهزاده مرحمت و غفران مآب، جالینوس الزمانی میرزا ابو طالب اصفهانی متولّی سرکار فیض آثار مشهد مقدّس رضوی علیه السلام، و[1371] عالی جناب آخوند ملّا محمّد کتاب خوان شوشتری، با جمعی از قزلباشیه به استقبال آمدند.
چون وارد شدم: اوّل در خانهای که عالیجاه عظمت دستگاه جامع المحاسن و المحامد، فخر الاکابر و الاماجد اخوی مقامی[1372] میرزا[1373] ابو طالب خان بهادر برادر- والاگهر جناب میرزا سید، و صاحب سابق الالقاب- مقرّر فرموده بود منزل کردم، و در آنجا با آن اخوی مقامی[1374] ملاقات شد، وی را در همه اخلاق و صفات ثانی و تالی برادر خود دیدم، و در همان روز به سبب تنگی مکان و عدم گنجیدن سامان و متعلّقان در آن، به خانه مرحوم زمان بیگ- که در «پاطه ناله» بود- رفته مقام گرفتم.
ص: 500
علت هرکاره معین فرمودن نوّاب وزیر بر در خانه من، و کیفیت سلوک آقا سید حسن عطّار[1375] در آن بلده[1376]
روز دوّم[1377] دو نفر هرکاره از حضور معدلت دستور، بندگان ثریّا مکان، وزیر الممالک هندوستان، یمین الدولة ناظم الملک نوّاب سعادت علی خان بهادر، مبارز جنگ- دام اقباله- خلف ارجمند ارشد نوّاب غفران مآب شجاع الدوله بهادر سابق الذکر مقرّر شدند، که همه اوقات در خانه من باشند، و احوال را مفصّل روز به روز به حضور اطلاع دهند و علت آن- چنانکه مشهور بود و معلوم شد- آن بوده است که[1378] سلالة الاطیاب فضائل مآب آقا سید حسن عطّار که سابق از من به آن بلده تشریف برده بود چند صفحه کاغذ سفید ممهور به مهر عالیجناب فضائل مآب علّامی فهّامی مجتهد العصر و الزمانی مطاعی جناب میر سید علی طباطبائی- دام ظله العالی- خالوی خود[1379] همراه داشت، حسب دلخواه خود به عالیحضرت سید دلدار علی امام جمعه و جماعت آن بلده، و آفرین علی خان خواجه سرا، و جمعی دیگر خطوط از زبان سید نویسانید، و یک مراسله نیز به نام نامی نوّاب وزیر نوشت؛
ص: 501
مشتمل بر تعظیم و توصیف آقا سید حسن[1380] و آنکه ما او را به حضور به جهت بنای قلعه مبارکه کربلای معلّی فرستادهایم.
چون وارد شهر شد؛ جناب سید دلدار علی نظر به خویشی و قرابت آقا سید حسن[1381] با جناب سیّد و سفارش نامه ایشان؛ وی را استقبال کرد و در مکان مناسبی فرود آمد، و بعد از ورود مراسله آفرین علی خان را فرستاد، آن فقیر نیز به ملاقات رفت.
بعد از چند روز به واسطه جمعی در خانه وی مقام گرفت و مراسله نوّاب وزیر را نیز به واسطه او به حضور رسانید.
و شاه بیت سخن او همین بوده است که: من از جانب بزرگی پیش بزرگی از برای تمشیت دادن امر بزرگی به سفارت آمدهام، و چون دیگران به گدایی نیامدهام.
چون چند روزی گذشت باز به واسطه آفرین علی خان به حضور عریضهای مشتمله بر مطلب نوشت.
نوّاب وزیر از آنجا که بسیار مدبّر و ذیهوش است بر بالای آن نوشت که:
ما را آنقدر قدرت هست که قلعه مبارکه را یک خشت از طلا و یکی از نقره بنا کنیم، و لکن امینی نمیبینیم، و پنجهزار روپیه؛ رکابی[1382] به جهت جناب آقا سید حسن[1383] فرستاد.
ص: 502
چون آن جناب را نقش مراد ننشست و از مقدمه قلعه مأیوس شد از آن شأن و شوکت پائین آمد و شروع به تحصیل زر نمود، و به هر نوع که میسّر بود در آن کوتاهی نفرمود، از نذورات و وجه قندیل، و علم و زنجیر و غیرها آنچه میسّر آمد از مردم گرفتند، و به آفرین علی خان سخنهای نالایق میگفت، پس آن مرد مقدّس صالح باز به خدمت نوّاب وزیر رفته به عجز و امتنان و التماس بسیار پنجهزار روپیه دیگر تحصیل نمود، جناب آقا سید حسن[1384] مکرّر میفرمودهاند که چهل هزار روپیه به جهت من مقرّر شده بود، آفرین علی خان سی هزار را خود خورده و ده هزار به من داده است، و بعضی از کلمات ناشایسته نیز بالکنایه نسبت به نوّاب وزیر میفرمودهاند، و بزرگان هند را چون صبر و تحمّل خصوص از سادات و علما بسیار است، کسی جوابی نمیگفت.
پس آفرین علی خان بیچاره خواه مخواه به جهت حفظ آبروی خود و جناب سیّد ایشان را از آن شهر روانه کرد، و اهالی و اعیان از سلوک و تعظیم مجاورین عتبات عالیات تائب و نادم شدند، بعد از رفتن ایشان مقارن این احوال فقیر وارد شد، از بزرگ و کوچک همه میگفتند که بعد از جناب آقا سید حسن[1385] احوال مردم وضعی شده است که اگر جناب میر سید علی در این اوقات خود تشریف بیاورند کسی با ایشان سلوک نخواهد کرد.
و در آن ایّام بعضی از مؤمنین چند مراسله از جناب سیّد به خدمت نوّاب وزیر رسانیدند اصلا به آنها اعتنا نفرمود، و بعد از من به فاصله دو سال تقریبا عالی جناب معلّی القاب آقا سید حسین- دام فضله- داماد جنّت
ص: 503
آرامگاه میرزا محمّد مهدی شهرستانی- قدس سره- به آن بلده تشریف برد و تا مدّت یکسال تقریبا هرگاه احدی در حضور نوّاب وزیر احوال ایشان را اظهار میکرد میفرمود که میترسم که حسین برادر حسن باشد! پس به ایمان مغلظه این معنی را از خاطر عاطرش بیرون کردند.
مجملا: چون من وارد شدم دو نفر هرکاره[1386] را مقرّر فرمود؛ که طلای صاف عیار مرا به محک امتحان زنند و بحمد اللّه سبحانه از برکت ائمه اطهار[1387] از اوّل تا به آخر به جز قال اللّه و قال الرسول صلّی اللّه علیه و آله[1388]، و تحریر فتاوی از من به حضورش چیزی عرض نشد، چنانکه دوست و دشمن تمام بر این معنی شاهد و مطلعاند.
و در آن بلده به تدریس کتاب «معالم الاصول» و «شرح لمعه» و «رساله قوت لا یموت» و تألیف و تصنیف[1389] مشغول شدم، ممتحنین و محتاجین روز [ی] صد مسأله زیادتر و کمتر میآوردند و به جواب میرسیدند، و مؤمنین و مقدّسین به ملاقات میآمدند، و امراء اغلبی به جهت مقدّمه هرکاره چون واقف از حقیقت امر نبودند خائف شده خود به ملاقات نمیآمدند، و لکن ضیافت میفرستادند و رسوم و آداب را غائبانه به عمل میآوردند.
ص: 504
و عالیجناب سید دلدار علی نیز اغلب[1390] به ملاقات تشریف میآورد و طعام ضیافت چند دفعه فرستاد، و عظمت دستگاه جامع محامد صوری و معنوی فخر مردان خاندان خود نوّاب قاسم علی خان بهادر قیام جنگ، خلف نوّاب سالار جنگ- که از برادران جنابعالیه متعالیه بود- به ملاقات تشریف آورد. وی نهایت مقدّس و صالح است، و در خاندان خود وحید و فرید است، و جمعی دیگر از برادران و منسوبان آن عالیشأن و بعضی دیگر از امراء دیندار تقدّس شعار که در راه خدا خوف از کسی نداشتند علانیه و آشکار[1391] تشریف میآورند و خاطر جوئی میکردند.
جواب و سؤالی که فیما بین من و نوّاب وزیر شد و علّت عدم توجّه ایشان
بعد از چند روز رقعهای به حضور نوّاب وزیر بهادر نوشتم به این مضمون که: بندگان حضور معدلت دستور جنابعالی متعالی ابا عن جدّ رئیس و بزرگ طائفه شیعه اثنا عشریه بوده و میباشند، و این نیازمند درگاه اله نیز ابا عن جد مروّج دین مبین و مشیّد شریعت سید المرسلین بوده و میباشد، پس مع ذلک رسم ملاقات و دوستی فیمابین نیست، از چه راه است؟
در جواب فرمودند که: شما سبقت به فیضآباد از چه راه نمودید و این مدّت را در آنجا چرا توقّف کردید؟ دوستان چنین صلاح دادند که باید در جواب چنین عرض کرد که من غریب بودم، و واقف از حقیقت سوء مزاج فیما
ص: 505
بین نبودم، مرا این مصلحت پسند نیامد.
و در جواب پیغام دادم که: چون جناب عالیه به همه معنی بالنسبة به حضور بزرگتر بودند، سبقت به آنجا را لازم دید، و چون بیرون آمدن موقوف به اجازه ایشان بود، بطول کشید، این جواب بر مزاج شریفش ناگوار معلوم شد، و چندی به مسامحه و مساهله رفتار فرمود.
تمام شدن جزو اوّل «قوت لا یموت» در لکهنو
من نیز سکوت کردم و به تدریس و تألیف و اتمام جزو اوّل رساله «قوت لا یموت» مشغول شدم، چنانکه بحمد اللّه در آن بلده به اتمام رسید، پس بعد از مدّت یک ماه تقریبا چند مسأله استفسار فرمود. و از آن جمله بود: بیان مقدار مهر سنّت به وزن هندوستان، و جواز صداق زیاده بر مقدار شرعی، و چند مسأله دیگر، جواب نوشتم بسیار مسرور شدند، و از بیان وزن هندوستان بسیار تعجب کردند، و در مجلس شروع به تعریف و توصیف فرمودند، و هرکاره نیز به حضور میرسانید که هر روز[1392] صد مسأله زیاد و کم دستخط و جواب داده میشود، از این معنی و از استغناء من زیاده خورسند شد.
علّت سوء مزاجی که فیمابین من و جناب سید دلدار علی شد
در این اثنا جناب سید دلدار علی را مفتّنین و مذبذبین از من رنجانیدند، و خاطرنشان او کردند که عدم اعتناء فلانی و استقلال مزاج او موجب میل
ص: 506
حضور خواهد شد، و هرگاه فیمابین او و حضور ملاقات شد امر مشکل خواهد گردید، و منازعه میر نوّاب شاگرد من با ایشان بدون اذن من در مسأله فقهیه، و غالب شدن وی بر آن عالیشأن زیاده موجب وحشتش و مؤیّد سخن مفتّنین شد.
دو سؤالی که من از بعضی از فضلاء لکهنو کردم، و تا به حال جواب آن[1393] نرسیده است[1394]
و علاوه بر آن ارشد تلامذهاش که میرزا کاظم علی نامش بود و اغلب ناس و خود نیز وی را ثانی وی میدانستند در مجلس من حاضر شد و سخن از تألیف در میان آورد و گفت که: من در امامت چیزی مینویسم.
این فقیر پرسید که امامیّه معترفند که نبی و امام از اوّل عمر تا به آخر از گناهان کبیره و صغیره معصومند، آیا مراد ایشان از اوّل عمر چه وقت، و از گناهان کدام است؟ و ظاهر لفظ ایشان مقتضی آن است که حضرات از اوّل ولادت، صوم و صلات و حج و غیر آنها از واجبات را ترک نکرده باشند، و نظر به نامحرم و امثال آن از محرّمات را مرتکب نشده باشند، و از آثار و اخبار خلاف آن معلوم میشود.
و دیگر آنکه: جمعی از علماء وجوب عصمت ایشان را از سهو به این مدلّل میکنند که: ایشان واجب الاطاعهاند بالضرورة و الاجماع، و این امر منافی وقوع سهو است، زیراکه در محلّی که سهو کردهاند در واقع و ما مطلع
ص: 507
نیستیم، اگر اطاعت لازم باشد لازم میآید که باطل حق شود، و اگر نباشد لازم آید عدم وجوب اطاعت ایشان، و هو خلاف المفروض، و علاوه تکلیف بما لا یطاق لازم آید، و آن قبیح است عقلا، و نقلا، و من میگویم که: این حرف منقوض است به وجوب اطاعت مجتهدین با وجود جواز صدور سهو از ایشان: چون این دو مطلب را فقیر بیان کرد، فرمود که: جواب را نوشته به حضور میرساند و إلی الآن از آن اثری معلوم نیست.
پس این سخن در میان مردم شهرت کرد و زیاده موجب اضطراب ایشان شد و ملاقات را ترک فرمود، و بعد از چند روز به واسطه عالیحضرت ملّا حسن مشهدی که از جانب ورثه مرحوم میرزا ابو المعالی نیشابوری به تحصیل ترکه[1395] آن؛ به آن بلده آمده بود پیغام دادند که اگر سدّ باب پرسش مسائل میشود من حاضر میشوم و الا فلا، زیرا که موجب ذلّت من خواهد شد.
فقیر جواب داد که: از عادات من سبقت به سؤال نیست، و لکن «شقشقة هدرت ثم قرّت»[1396]، دیگر فتح این باب نخواهد شد، فتح باب ملاقات نمود و من هم از ابتداء تا به آخر ایّام توقّف آن بلده یک دفعه به خانه ایشان رفتم، نهایت مراتب آداب را معمول داشت، و لکن مفتّنین و مفسدین از برای خوش آمد و گذران معیشت و ثبوت رسوخیت و ارادت خود سخنان چند میساختند و به خدمت ایشان عرض میکردند، و مزاج ایشان را متوحّش مینمودند، و من در این وقت ناچار بودم و علاج آن را نمیتوانستم نمود.
ص: 508
رباعی[1397]
سخنچین را توانم چاره کردکه تا من خود نگویم او چه چیند[1398] ولی از مفتری نتوان برآمدکه از خود او سخن میآفریند
و بعضی از مریدین ایشان توقّع داشتند که چون سید حسن به نماز جمعه حاضر، شد هفتهای یک دفعه به عتبه بوسی ایشان مشرف شوم، چون نمیشد خاطرگران بودند، و لکن لا علاج مماشاتی از طرفین میشد.
مقدّمه نماز عید رمضان المبارک
تا آن که ماه مبارک رمضان به آخر رسید و در رؤیت هلال شوّال فی الجمله اشتباهی حاصل گردید، جمعی از مقدسین و مؤمنین پیش من آمدند[1399] شهادت دادند که در مغرب روز بیست و نهم رؤیت نمودهاند، من حکم کردم که فردا عید رمضان و غرّه شوال است، هرکاره این خبر را به حضور رسانید، در ابتدا قبول نمود و بعد از تأمّلی فرمود که ما پسفردا را عید میکنیم، و در خدمت سید معظّم الیه[1400] نیز موافق آنچه من حکم کرده بودم ثابت گردید، چون صبح شد من عید کردم و ایشان به بعضی از باغات خارج شهر رفتند، و حکم را شایع نفرمودند، دوستان به من گفتند که چون جنابعالی[1401] عید
ص: 509
نکردهاند، شما اگر متابعت کنید بهتر است.
در مجلس عام گفتم که: در این امور ما مطاعیم نه مطیع و بحمد اللّه سبحانه جنابعالی شیعهاند و از ایشان در باب احکام، تقیّه بیمعنی است، و در احکام شرعیّه دنیاداری جایز نیست، پس در روز دویّم جنابعالی به عیدگاه تشریف بردند، مردم با سید باقر، واعظ شهر نماز صوری را به عمل آوردند، و حضور خود؛ تماشا میفرمود، و به دیده عبرت در مراتب دینداری علماء و شیعیان نظر مینمود، و سید نیز با مریدین به مسجد رفته نماز سنّت را که در روز دویّم حرام است، به جماعت به عمل آوردند.
علماء اهل سنّت به من پیغام دادن که تقیّهای که شیعیان میگویند و به ائمّه اطهار علیهم السلام[1402] نسبت میدهند همین است؟ آتش از جگر من برخواست و دود از کلّه من بلند شد، گفتم حاشا و کلّا، این تقیّه نیست، بلکه این را دنیاداری و تملّق حکّام مینامند[1403].
پس به خدمت ایشان از سوز دل پیغام دادم که چرا چنین فرمودید؟!! و فتح باب طعن[1404] مخالفان نمودید، جنابعالی را مطلقا با این امور کاری نیست چنانکه عامّه اهل عامّه، و سایر مؤمنین عید کردند، و کسی را مؤآخذه نفرمود، و[1405] ترک نماز در روز عید سهل بود، در روز دویّم کردن آن چه ضرور بود؟
میشد که به تمارض و معاذیر دیگر ترک کنید که حرام بعمل نیاید، و دنیاداری
ص: 510
نیز شده باشد. در جواب احادیث دالّه بر تقیّه حضرات ائمّه معصومین علیهم السلام از خلفای جور بنی امیّه و بنی عباس را تقریر فرمودند.
علّت تصنیف کردن من رساله «تنبیه الغافلین» را
مجملا: بعد از وقوع این واقعه بالمرّة رسوم آشنائی و دوستی موقوف شد، چون فقیر خود را محق میدانست مطلقا از این معنی ملول نشد، و چون در آن بلده لعن و طعن بر فاضل مقدّس ربانی آخوند ملّا محسن کاشانی و امثاله شیوع تمام داشت، و علاوه عوام فقیر چنین دانسته بودند که اجازهای که علما به یکدیگر میدهند، و تألیف کردن چند ورق اگرچه به تغییر دادن کتب دیگران باشد، از علامات اجتهاد است، و به این سبب به اجتهاد بعضی قائل شده بودند، لهذا رساله «تنبیه الغافلین» را حسب الخواهش ایشان نوشتم، و در آن حقایق احوال را بر وجه اتم بیان نمودم، این امر نیز قوزبالاقوز[1406] و موجب ملال آن جناب[1407] گردید و تصور نمود که من در این باب ایشان را منظور کردهام، و طعن بر ایشان زدهام، و حضرت ربّ العزّة- جلّ شأنه- گواه است که در این مراحل این فقیر را به جز اظهار حق و ابطال باطل چیزی از غرض و مرض دنیوی منظور نبود، و من آن عالی حضرت را ربّ النوع تمام علماء هند میدانم، زیراکه از حد صوبه «دکهن» تا صوبه[1408] «اوده»[1409] که به
ص: 511
نظر فقیر رسیده است به جامعیّت ایشان عالمی ندیدهام.
طلبیدن جناب عالیه متعالیه[1410] مرا به فیضآباد
مجملا: جنابعالی متعالی[1411] بعد از دریافت مزاج و احوال این فقیر- چون بسیار ذکی و صاحب هوش و فراستاند- فی الجمله مایل سلوک مسلک دوستی شده بودند که جناب عالیه متعالیه[1412] از کیفیّت جواب و سؤال من با حضور مطلع شده غیرت فرموده سواری و لوازمات سفر را با چند نفر تفنگچی و مراسله مشتمله بر طلب، به اتّفاق عالیقدر میرزا بنده علی سابق الذکر فرستاده مرا طلب نمودند، یاران و دوستان گفتند که در این وقت جنابعالی نهایت اظهار مودّت میفرمایند، مناسب آن است که متعلّقان جناب عالیه را جواب داده معذر بخواهند، گفتم:
مصراع
«آخر عمر من و اوّل بیماری دل»
این حرکت بسیار قبیح است، و از من نخواهد شد، پس در روز هفتم ماه شوال روپیه بسیار در میان «کهر کهریه» گذاشتم و از دو طرف به فقرا و ضعفا دادم تا از شهر بیرون شدم، حق جلّ شأنه گواه است که اگرچه در مدّت سه ماه زیاده از هزار روپیه خرج کردم، و لکن حرمت و عزّت خود و تمام علماء
ص: 512
عتبات را از دست ندادم.
اظهار عدم قصور جناب سیّد[1413] مومی الیه در دوستی و انسانیت با این فقیر
و آن خرابی که از عالیجناب مخدومی آقا سید حسن عطّار به نام و اعتبار مجاورین و علماء والا تبار رسیده بود فی الجمله تعمیر کردم، و زیاده از آنچه در آن شهر منظور[1414] بود بحمد اللّه تعالی[1415] در فیض آباد میسّر گردید، و بر السن و افواه عوام مشهور شده بود که عالیحضرت سیّد معظّم الیه باعث خرابی امور من در آن بلده شدند، و متعلّقان و نوکران و مصاحبان مثل آفرین علی خان خواجه سرا و دیگران را اغوا نموده است که آقاهای خود را منع از ملاقات کنند.
و این فقیر شهادت میدهد که این معنی را عوام غلط فهمیدهاند، و اصلا در این مرحله سید معظّم الیه[1416] قصوری نکردند، زیراکه از محاسن نیکی ذات و اخلاق ایشان و طریقه علمای کرام، سیّما ایشان که به سبب این خاندان مشهور شدهاند[1417] بعید است، و علاوه امراء خصوص جنابعالی را بالنسبة به ایشان چندان اخلاص و رسوخیتی نبود که مسموع الکلمة باشند، و او جلّ شأنه
ص: 513
میداند که در این باب فقیر را از آن سید و از سایر مؤمنین آن بلده مطلقا و اصلا گله و شکوه نیست، آنچه شد از سبقت به فیضآباد و از جوابی که من گفتم شد، و اگر جنابعالی[1418] اقبال میفرمودند، همه سر، قدم ساخته حاضر میشدند، و کسی تخلف نمیورزید؛ به ذکر بعضی از اخیار آن بلده مزیّن این اوراق میگردد.
ذکر بعضی از اعزّه لکهنو
اشاره
بدانکه: اخیار و نیکان در آن بلده سوای سیّد معظّم الیه و اولاد امجادش نیز از هر صنف بسیارند.
آخوند ملّا مقیم کشمیری[1419]
از آن جمله بود: عالیجناب معلّیالقاب فضائل مآب آخوند ملّا محمّد مقیم کشمیری که از تعدّی مخالفین از کشمیر فرار نموده در آن بلده استقامت داشت، وی عالمی است عالیشان و فاضلی است با نام و نشان، و خجسته اخلاق و متواضع و گوشهگیر و فروتن، معاندین به جهت شکست کار او و رونق بازار خود وی را به اخباریّه متهّم کرده بودند.
ص: 514
حکیم ظفر علی و میرزا علی شریف[1420]
و از آن جمله بود: عالیجناب معلّی القاب مسیح الزمانی حکیم ظفر علی، خلف عالیجناب حکیم محمّد زمان.
و دیگر: عالیجناب فضائل مآب جالینوس الزمانی میرزا علی شریف، خلف دیگر آن عالیجناب، هر دو برادر چون والد خود جامع فضائل صوری و معنوی و متواضع و مهذب الاخلاق، و در محامد اوصاف یگانه آفاقند، و در ظاهر و باطن با من[1421] در مودّت و اتّحاد و مؤالفت و وداد به درجه اعلا رسیده بودند.
آقا باقر مشهور به آقاجی[1422]
و از آن جمله بود: عالیجناب سلالة الاطیاب عالم زاهد متّقی مسیح الدوران و جالینوس الزمان آقا باقر مشهور به آقاجی، خلف مرحمت و غفرانپناه معالج خان، وی در فضل و کمال به اعلی مدارج علیا رسیده و در تواضع و فروتنی و عدم توقّع ریاست و جاه به حدّی کوشیده که معاندین وی را متّهم به تصوّف و اخباریه کرده بودند، با من معاشرت تامّه داشت، وی را از هر دو صفت عاری دیدم، الّا آنکه چنانکه باید سر در کمند ارادت طالبان مرید، و قائلان هل من مزید درنمیآورد، و لهذا- چنانکه از عادات آن بلده است- به جهت ذلیل و گمنام کردن، و اعیان و بزرگان را از آن متنفّر نمودن، متّهم به آن
ص: 515
دو صفتش کرده بودند، و لکن کید و حیله ایشان اثری نبخشیده بود، و در آن بلده به عزّت و احترام تمام میگذرانید.
میرزا صفی قمّی و خلف او[1423]
و از آن جمله بود: عالیجناب معلّیالقاب خجسته آداب نقاوة الاطیاب میرزا صفی که از خدّام ذوی الاحترام آستانه حضرت فاطمه معصومه علیها السلام[1424] در دار المؤمنین قم میبود، و در ایّام مرحمت و غفران مآب نوّاب مستطاب آصف الدوله بهادر وارد آن بلده شده، نوّاب غفران مآب وی را اعزاز و احترام فرموده با همشیره نوّاب ظفر الدوله سابق الالقاب منسوب نمود، و از آن زمان تا بحال در آنجا سکونت دارد، جامع کمالات و حاوی فضائل است، و خلف ارشد ارجمندش[1425] عالیشأن ملقب به میرزا جان، جوانی است سلیم الطّبع و ذی هوش و مبادی آداب، و در علوم مقدمات و حکمیّات سلیقه تامّه دارد، و در نزد من کتاب «معالم الاصول» را به دقّت تمام به شراکت جمعی از علماء اعلام[1426] میخواند، اگر در تحصیل علوم چنانکه باید چند وقتی کوشش نماید از فضلاء[1427] نامدار خواهد شد.
ص: 516
سید جعفر شوشتری[1428]
و از آن جمله بود: عالیجناب سلالة الاطیاب مقدس القاب سید جعفر شوشتری برادر کهتر مرحوم میر عبد اللطیف خان سابق الذکر، وی سیدی است بزرگ منش و مقدس و متواضع و خوش اخلاق و در علوم خاصّه علم طب خالی از ربطی نیست، با منش مودّت و دوستی به درجه کمال بود، و در آن اوان خلف کوچکش را با صبیّه تجمّل حسین خان، خلف تفضّل حسین خان کشمیری مواصلت نمود، خواهش نمود که من صیغه نکاح را خوانده باشم، به جهت بعضی از موانع نتوانستم، و ملّا اسد اللّه بروجردی را که پیش من میماند اجازه دادم که جاری نمود.
میرزا باقر [اصفهانی][1429]
و از آن جمله بود: عالی جناب سلالة الاطیاب نقاوة الانجاب میرزا محمّد باقر اصفهانی سابق الذکر که روزگاری را در مشهد مقدس رضوی علیه السلام به عزّت و احترام تمام میگذرانید، چون والدش عالیجناب غفران مآب میرزا محمّد علی خان چندی در کشمیر به ریاست و چندی در صوبه اللّه آباد، یا اکبر آباد که خوب به خاطر نیست به حکومت گذرانیده، صاحب سرمایه خطیره[1430] شده بود، آن عالیجناب به استماع این مقدمات جلای وطن نموده عزیمت حدود هند کرد، و چون رسید معلوم شد که والدش به
ص: 517
رحمت ایزدی پیوسته، و مال و منال او به حوادث ایّام تلف شده است، لابد فی الجمله سامانی که همراه داشت فروخته به مصرف رسانید و هر روز به امید بهتری توقّف نمود و بدتر شد.
در[1431] اوانی که من و عالیجناب مخدومی میرزا محمّد حسین سابق الالقاب در فیضآباد بودیم[1432]، چون با میرزای موصوف علاوه بر دوستی نسبت خویشی نیز داشت به فیض آباد تشریف آورد، و رشته دوستی فیمابین من و ایشان نیز استوار شد، و مادامی که در آن بلده بودم اغلب انیس و مونس بودند، نهایت مبادی آداب و خجسته اخلاق و خوش تقریر و نیکو تحریراند، و در طبابت نیز نظر به حدیث شریف: «الولد الحلال یشبه بالخال»[1433] حذاقت و سررشته کامل دارند، اعزّه و امراء احترام وی را منظور دارند و در سلوک زمانی[1434] قصور نمیکنند، و لکن افسوس است که مطلقا از طالع بهره ندارد و زمانه را با وی سازشی نیست.
ملّا محمّد متخلّص به خطا شوشتری[1435]
و از آن جمله بود: عالیجناب معلّیالقاب، جامع الاوصاف و المحامد آخوند ملّا محمّد شوشتری کتاب خوان، متخلّص به خطا، وی شاعری است
ص: 518
نغز گفتار و مصاحبی است پسندیده اطوار، و در شیراز بیضاء در خدمت فضلا و شعرا و سخنوران غرّا به اعانت آن آب و هوا پرورش یافته است، در مجلس انس هرقدر که حاضران مغموم و مهموم باشند مسرور و خرّم سازد، و در هر وقت صحبت نوی در میان آورد، و در محفل تعزیّه و مصیبت حضرت سیّد الشهداء علیه السلام اگرچه حضّار قسی القلب و متفرّق الأحوال باشند، همه را به گریه اندازد، به حدی که بیخود شوند، در عهد نوّاب آصف الدوله به هند مبتلا شده، از آن سرکار اعزاز یافت، و به روضهخوانی تعزیهخانه و حسینیه که در آن بلده بنا کرده است- و ذکر آن خواهد آمد- مفتخر گردید، و تا بحال در آن دیار است و به آن خدمت افتخار دارد، و به آئین شایسته و اخلاص دل به انجام میرساند.
تا در آن شهر بودم اغلب اوقات به ملاقات آمده به صحبتهای رنگین زنگ کلفت از کانون سینه میزدود و در سنه یکهزار و دوصد و بیست و یک (1221) عالیحضرت خجسته خصلت ملّا حسن برادر او، و عالیقدر رفیع مقدار میرزا علی خلف ارجمندش از عتبات عالیات آمدند، و الحال در خدمتش میباشند، بسیار ستوده اطوار و نیکو اخلاقند.
و از این قبیل اصحاب کمال و معرفت و شأن و صاحبان فضیلت و نشان از عهد آصف الدوله در آن بلده مجتمع شدهاند، و[1436] در آن وقت به سبب قدردانی آن مرحوم روزگاری را به خوبی و عزّت میگذراندهاند، و حال که مقتضای زمانه منعکس شده است به سبب علائق، قدرت بر فرار ندارند، امید که حقّ- سبحانه و تعالی- همه را نجات دهد و هیچ مؤمنی را به سکونت این کشور مبتلا
ص: 519
نگرداند، بمحمّد و آله صلوات اللّه علیهم اجمعین[1437].
و در فرنگی محلّ از قوم سنّت و جماعت علما و فضلا بیشمارند، که اغلب آنها در علوم مقدّمات و معقولات از فضلای نامدارند، و اگر به ذکر هر یک بپردازد به طول میانجامد.
احوال شهر لکهنو
و در این وقت شروع میشود به ذکر کیفیّت آن بلده و تتمّه احوال نوّاب غفران مآب آصف الدوله، و وقایعی که بعد از آن رویداد شده است بر سبیل اجمال.
بدانکه! لکهنو به حذف هاء مکتوبی بر وزن «مشنو» از بلاد عظیمه قدیمه صوبه «اوده» است، و از غایت عظمت و وسعت شهر پناه و[1438] قلعه ندارد، و عرض آن از خط استوا سی و یک (31) درجه و چند دقیقه است.
هوای لکهنو
هوای آن سالم و معتدل است، و در اکثر سنین در فصل تابستان هوا به شدّت گرم شود، امرا و صاحبان مقدور به جهت دفع حرارت خس خانهها می سازند، و خس ریشهای است خورد[1439] و به غایت خوشبو و معطّر از زمین برآرند و بمالند تا ریشه ریشه شود و تارتار گردد، و حجرههای وسیع خوش
ص: 520
هوا ساختهاند که بر آنها دروازه بسیار گذاشتهاند به جهت آن دروازهها از نی پنجره سازند، به نوعی که هرگاه که خواهند بردارند، و هروقت که خواهند بگذارند، و سوراخ آن پنجرها را از- خس پر سازند، بهحدّی که مانع هوا[1440] نشود، و دم بدم از فوّاره که بر مشکها نصب کردهاند، بر آن آب بپاشند، چون هوا به آن رسد به اندرون آید به غایت سرد و خوشبو باشد، و بیآنکه چیزی بر دوش گیرند در عین گرما به سبب سردی هوا[1441] نشستن در آن مکان مشکل است، و خربوزه و گرمک در آن شهر خوب و به وفور است، و مثل آن در بلاد دیگر ندیدهام، و در فیضآباد نیز میشود، و لکن به آن خوبی نیست.
وضع شهر لکهنو
و چون آن شهر از بناهای رایان خالی از شعور و سلیقه بوده، و در محلّ ناهموار واقع است، زمین کوچه و عمارات، تمام پست و بلند است.
بعضی از امکنه در اعلا درجه بلندی، و بعضی دیگر به ادنی درجه پستی است، و بسا هست که در یک خانه مقداری از صحن آن نهایت مرتفع است، و مقداری از آن نهایت پست است، و رودخانه «کومتی» در وسط شهر به مثابه نهری جاری است، و نوّاب آصف الدوله بر آن[1442] پل عظیمی در مدّت سه ماه ساخته است، و از غرائب اتّفاقات آن است که عدد جمل اسم آن بلده با کوفه
ص: 521
برابر است[1443]، و طرفهتر آن است که اغلب اهالی آن در بیوفائی با اهل کوفه شباهت بسیار دارند، و نفاق اگرچه در تمام هند عالمگیر است، و لکن ظاهر آن است که آن بلده معدن و پایتخت اوست!
احوال نوّاب آصف الدّوله مرحوم[1444]
مجملا: چنانکه سبق ذکر یافت نوّاب غفران مآب به شور مختار الدّوله، آن بلده را مقرّ ریاست خود فرمود، و آن مرحوم اگرچه در ریاست و ضبط مملکت و تدبیر امور حکمرانی[1445] چنانچه میبایست نبود، و لکن در سخاوت و همّت و عطا و بخشش، حاتم روزگار و در ایثار و بذل، به هر وضیع و شریف بیاختیار بود، و در نظر همّتش بحر و کان عالم را قدر برگ کاهی، و خزائن روی زمین را مقدار سر گیاهی نبود، و از مبدأ فیاض حسن خلقی به او مرحمت شده بود که از ازدحام عجزه و درماندگان و مستحقّان و هجوم ارباب حوائج و افتادگان گاهی افسرده نمیشد، و کاروانسرای بسیار عالی بنا کرده بود که از زوّار و سکنه عتبات عالیات عرش درجات، مدام جمع کثیری در آن مجتمع بودند، و از روز ورود به قدر مرتبه، به جهت اخراجات هر یک زری
ص: 522
معین[1446] میفرمود، و در آن[1447] اوان رخصت به قدر قسمت به او چیزی عطا مینمود.
و در آن اوقات که من در آن شهر بودم جمعی از قزلباشیه در آن مکان سکونت داشتند که به امید عطا و بخشش آن مرحوم آمده بودند، و از کمی طالع ایشان نوّاب غفران مآب به رحمت ایزدی پیوست، و چیزی عاید ایشان نشد.
از آن جمله بود: عالی جناب میرزا محمّد تقی، خویش میرزا ربیع، وزیر علی مراد خان زند، و پسری نیز دارد میرزا محمّد علی نام، و دیگری عالی حضرت ملّا محمّد باقر[1448] خلف حاجی ابدال نهاوندی است، همه روزگاری را به فلاکت و افلاس میگذرانند، و از آن بلده قادر بر بیرون شدن نیستند، اغلب به ملاقات من میآمدند.
معامله کردن آصف الدّوله
و علاوه بر این مراحل، نوّاب غفران مآب به جهت منتفع ساختن فقرا و رعایا، اغلب اوقات در مکان مشخّصی در بازار مینشست، و هرکس هر قسم متاعی که داشت به حضورش میبرد به اعلا القیم از وی میخرید، و از این عمل منظورش آن بود که صاحبان سرمایه قلیل در اندک زمانی ترقّی کنند و شهر آباد و با رونق شود، چنانکه شد.
نهر آصفیّه نجف اشرف
و از جمله بناهای خیر آن سعادتمند، آوردن آب فرات است در مسافت
ص: 523
بیست و پنج فرسخ- تقریبا- از نواحی قریه مسیّب به ارض اقدس نجف اشرف، که سلاطین با شوکت و حکّام با قدرت به آرزو و تمنّای آن کار از دنیا رفتند و به این فیض نرسیدند، و فیّاض متعال بر روی آن امیر بیهمال ابواب خیر و توفیق را گشود و آن عقده لم ینحل به سرانگشت جود او منحل، و آن توقیع رفیع و افتخار منیع به نام نامی و اسم گرامی او مسجّل گردید، و پنج لک روپیه به جهت اخراجات داد، و ناتمام بود که به رحمت ایزدی پیوست، و دو لک روپیه به جهت تتمّه اخراجات آن جناب عالیه متعالیه[1449] دادند و بحمد اللّه به اتمام رسید.
خاص و عام تا روز قیام طلب آمرزش و مغفرت در درگه آن سرور انام به جهت آن خیر الحکام مینمایند.
شعر[1450]
نام نیکی گر بماند ز آدمیبِه که زو ماند سرای زرنگار
تعزیهخانه آصفیّه
و از آن جمله: تعزیهخانه و مسجد عالی است که قریب به دولتخانه بنا نموده است، و زیاده از بیست لک روپیه خرج آن کرده، و از غرائب و لطایف ابنیه است که در آن حدود مثل آن به نظر نرسیده است.
پانصد گز زمین را به حدّی که به آب رسیده است حفر کردهاند، و تمام را از آجر و آهک پر کردهاند، و تا به حدّ کرسی عمارت بلند کردهاند، و بعد از آن
ص: 524
بالای آن طرح عمارت انداختهاند، به این نوع که سه دالان ساختهاند و یک سایهبان، دالان اوّل که محل شبیه ضرایح مقدّسه است عرض آن قریب به بیست و پنج ذرع است، و دالان دویّم سی ذرع، و دالان سیّم نیز قریب به بیست و پنج ذرع است و سایهبان شصت ذرع است، و طول هر یک صد ذرع است، و تمام به آهک و آجر ساخته شده است، و مطلقا به جهت استحکام چوب در آن صرف نشده است.
و به خورند[1451] آن عمارت صحن و حصار و سه جلو خانه بسیار عالیشأن ساختهاند، و بر بالای سایهبان حوضی شصت ذرع در شصت ذرع، و در کنار مغربی حسینیّه، مسجد بسیار عالی و مرتفعی بنا شده است، و تمام را به نهایت صفا و تکلّف سفید کردهاند، و دوازده ضریح بزرگ و مرتفع از طلا مرصّع نموده در دالان اوّل گذارده بودند، و چهل چراغ بلورین از آویزی و زمینی، و انواع فانوسهای شیشه به حدی بوده است که چهل هزار شمع مومی در آنها روشن میشده است، به غیر از آنکه از طلا و نقره ساخته بودهاند.
مجملا در تمام سامان و اسباب و اصل آن چنانکه مسموع شده است، قریب یک کرور روپیه خرج شده است، و عالیجناب ملّا محمّد شوشتری سابق الذکر به خدمت روضه خوانی آن مکان عالیشان مقرّر است.
و در ایّام عاشورا مبالغ خطیری در آن خرج میکرده است، و علاوه خود کوچه به کوچه و خانه به خانه میگشته است، و در هر تعزیه خانه از پنج روپیه و یک کوزه شربت تا صد روپیه بلکه هزار روپیه میگذاشته است، و قریب به ده، دوازده هزار تعزیه خانه در عصر او در آن شهر بوده است، و هر
ص: 525
کس بهقدر حال خود از هندو و مسلمان تعزیه میگرفتهاند[1452].
و مسموع شده است[1453] که در اکبرآباد مقبرهای است که شاه جهان از سلاطین بابریه به جهت مقبره «ممتاز محل» حلیله[1454] خود ساخته و مسمّی به «تاج گنج»[1455] است، مترددین از وضع و اساس آن حکایت غریبه کنند، اصل عمارت و اغلب متعلّقات او را همه از سنگ مرمر مصفّا منبّت به یشم و عقیق مختلف الألوان گل کاری کردهاند، و شاخ و برگ و ساق گل را همه از آنها بیرون آوردهاند، و گویند که به وزن گل و سنگ آن طلا خرج شده است، و الی الآن باقی است، و اصلا تغییر نکرده است.
و آن جنّت مکان[1456] در مذهب، تعصّب بسیار داشت، و در ایّام دولت او لکهنو و فیضآباد سبزوار هند شده بود، و الحال نیز از آن اثری باقی است، و در راه دین از جان و مال مضایقه نداشت، و در ایّامی که قحط و غلا در آن حدود شد زیاده از کرور روپیه خرج کرد و جان زیاده از کرور نفر از عباد اللّه را محافظت نمود، و با آن جاه و جلالی که داشت مطلقا کبر را در مزاجش راهی نبود، با زوّار و علماء و سادات به نهایت فروتنی و تواضع ملاقات میکرده است، اگر از اوضاع و اسباب و سامان و دستگاه او شمهای نگارد موجب اطناب و افسوس نگرندگان شود.
ص: 526
مجملا: آنچه در خانه سلاطین عظام به عزّت و ندرت وجود داشت در سرکار او به وفور و در نهایت ابتذال بود، سالی[1457] دو کرور روپیه فقط اخراجات خاص وی بود، سوای اخراجات عسکر و امور ریاست، و از اطراف عالم تا چین و کشمیر و فرنگ و ایران هرکس از اشیاء نفیسه چیزی که داشت به خدمتش میبرد، و به سرکار او به اعلا القیم میفروخت، و در فنون سپاهگری، و آداب رزم از تفنگ اندازی، و چورنگ، و شمشیر آزمائی و تیراندازی بینظیر بوده است، و لکن چون از جرأت چندان بهره نداشت فوائد آنها به ظهور نمیرسید.
سجع مهر کلان آصف الدّوله
و سجع مهر کلان وی این بود «وزیر الممالک، مدار المهام، حمدة الملک، اعتماد الدولة، آصف جاه، برهان الملک، ابو المنصور خان صفدر جنگ، شجاع الدوله، آصف الدوله، آصف جاه، یحیی خان بهادر، هژبر جنگ، یار وفادار، رستم هند، فدوی شاه عالم، پادشاه غازی»! و سجع مهر دستی سبق ذکر شد.
مجملی از وقایع ایّام حکومت آصف الدوله
اشاره
القصه: چنانکه سبق ذکر یافت از نظم و نسق حکومت مطلقا خبری نداشت، و لهذا امور مملکت همیشه در اختیار نائبان بوده است، و در بدو امر
ص: 527
مختار الدوله نایب بود، و مدّت دو سه سال نیابت کرد، و در ایّام دولت او ملک بنارس که مداخل آن سالی هشتاد لک روپیه بود به وساطت او و سادگی صاحبکار منتقل به جماعت انگریز شد.
و چون نهایت بدذات و متکبّر بود، نسبت علی خان[1458] خواجهسرا که مالک فوج و سپاه بود به شور و مشورت نوّاب سعادت علی خان بهادر که در این اوقات بر مسند وزارت متمکن میباشند، وی را بکشت و به جهت مبارک باد به خدمت آن مرحوم آمد، از استماع این خبر اگرچه در دل بسیار خوش شد، زیراکه او نیز از حرکات او منزجر بود، و لکن به جهت استحکام امور و از خوف خود حکم کرد که «نسبت»[1459] را به قتل رسانیدند، و نوّاب سعادت علی خان بهادر چون از کشته شدن «نسبت»[1460] مطلع شد از خوف فرار نموده، به خدمت ذو الفقار الدوله نوّاب نجف خان صفوی سابق الذکر رفت، وی او را به عزت و احترام تمام نگاه داشت.
نیابت کردن حسن رضا خان
و بعد از آن رفتهرفته نیابت به حسن رضا خان- که مرد مقدّس صالح بسیار مؤمن ساده لوحی بود، و در امور ریاست چون منوب عنه[1461]، اصلا سلیقه و ربطی نداشت- رسید، و حیدر بیک خان کابلی به نیابت وی امور
ص: 528
حکومت و ملک را به خوبی و انضباط تمام میگذرانید، و به جهت گذران امور، نوّاب را از انگریز، و انگریز را از نوّاب خائف میداشت، و خود در آن میان به سلامت نفس و اطمینان دل به کار ریاست مشغول میبود، و تا او در حیات بود تمام امور مملکت موافق قاعده و ضابطه به وقوع میرسید، و امیر و نایب که هر دو ساده لوح بودند به رفاهیّت تمام و عزّت و شوکت و عظمت به سر میبردند.
علّت ازدیاد رسوخیّت جماعت انگریزیّه با حسن رضا خان[1462]
و مسموع شد که در آن ایّام «گورنر هشتینگ بهادر» که صاحب کلان کلکتّه بود، به عزم لکهنو به بنارس آمد، «راجه چیت سنگ» که حاکم آنجا بود به ملاقات رفت، گورنر او را قید نموده[1463]، موازی دو کرور روپیه از او طلب نمود، مردمان راجه چون مطلع شدند اجتماع کردند[1464] و راجه را[1465] خلاص نمودند[1466]، گورنر را محاصره کردند، و جمعی از انگریزان را معرض تیغ بیدریغ کرده هلاک نمودند، گورنر حسن رضا خان ابله را مطلع نمود، حسن رضا خان وکیل جماعت انگریز را همراه آورده بر پای نوّاب وزیر انداخت، و عرض کرد که مناسب آن است که حضور جان بخشی گورنر بفرمایند و او را از این مهلکه نجات دهند.
ص: 529
نوّاب وزیر شقه[1467] به راجه مذکور نوشت که مهمان ما را رخصت کن.
و خود نیز به عزم گوشمالی راجه به بنارس تشریف برد، چون راجه خطّ نوّاب وزیر را دید به سبب صفای نیّت و نمک به حلالی گورنر را گذاشته فرار نمود، در این اثنا نوّاب وزیر نیز رسید، راجه به جهت خوف از معاندین و بلاهت نایب و منوب عنه[1468] فرار کرد.
چون گورنر با نوّاب وزیر ملاقات کرد به سبب شادی نجات یافتن از آن مهلکه عظیمه و فریب دادن ابلهان زبان به مدح و ثنای او و نوّاب وزیر گشود، و سخنان تملّقآمیز گفت، و به عوض آن- چنانکه شنیدهام- دو آنه[1469] از شش آنه، که از ملک وزیر میگرفتند معاف کرد، و زیاده از سابق فیما بین ایشان و حسن رضا خان دوستی و الفت حاصل شد، و بیشتر از پیشتر وی را ریشخند میکردند.
نیابت تکیت رأی هندو
مجملا: چون حیدر بیگ خان فوت شد، امور آن سرکار زیاده مختل شد، و نیابت نائب به تکیت رای هندو که سابق دیوان بود رسید، و مدّتی نیز بر این منوال گذشت، و هرکس از گوشه [ای] دست یغما به آن دولت خداداد دراز کرده بود، و از گوشه و کنار دست به تاراج میبردند، و اشخاص چند از قبیل خواجهسرا، و کهار، و فیلبان و غیره صاحب آلاف و الوف و دستگاه
ص: 530
و سامان بیپایان شدند.
و در این اوقات به سبب غرض و خوف، هرکسی از دیگری؛ سرداران و کارداران بیشتر از سابق به جماعت انگریزیّه رجوع میکردند، و ایشان در آن خانه مداخله کلّیه به هم رسانیدند[1470]، و نایب ابله نیز از خوف آنکه رأی منوب از او منحرف شود، در باطن بالمرّه خود را از متوسّلان انگریز کرد، و در ظاهر به آقای خود ریشخندی مینمود، و جماعت انگریزیه از ملاحظه این احوال کلاه فرحت را به اوج رفعت میانداختند، و تمسخری به نائب و منوب عنه[1471] میکردند، و نظر به آنکه مآل اندیش و مستقیم العهدند زیاده از آنچه فیما بین ایشان مقرّر بود مطالبه نمیکردند، و سر رشته آقا و نوکری را به ظاهر از دست نمیدادند، و لکن انصار وزیر را ضعیف و اعوان خود را قوی و حمایت مینمودند، و در هر باب مرفه الحال و خاطر جمع میگذرانیدند.
سبب عزل حسن رضا خان و انتقال نیابت به تفضّل حسین خان کشمیری و احوال راجه جها و لعل
و در این اثنا «راجه جها و لعل» خلف «لاله گلاب رأی» متصدّی «کایته سگ سینا» از فرق هنود را که از اردلیان خاص حضور نوّاب و سرکرده چند هزار سوار و پیاده بود به اغوای «بالگرام» مشهور به پسر لهکوان[1472]
ص: 531
داس کایته[1473] از فرقه مذکوره که ذکر حسب و نسبش لایق این دفتر نیست و در شیطنت و افساد و نمک بحرامی و خباثت ذات معروف و ضرب المثل آن حدود است، چنین تصوّر کرد که «تکیت رأی» را در حضور خائن قرار دهد، و بعد از آن خود مستدعی منصب او و نیابت حسن رضا خان شود.
در این وقت «هلاس رأی» به «راجه جها و لعل» اظهار کرد که «دهن پت» خزانهدار نوّاب به دستیاری «تکیت رأی» مبلغ زیاده از یک کرور روپیه از مال سرکار را به اسم انگریز به سرکار قرض داده است، و سود او را از قرار صد روپیه، چهار روپیه میگیرد، این عین نمک بحرامی است.
راجه جها و لعل این مقدمه را منشأ حصول مدّعی[1474] دانسته به حضور عرض کرد و به شهادت مفسدان دیگر به اثبات رسانید، حکم به عزل و قید و دریافت محاسبه او شد، «تکیت رأی» چون احوال را چنین دید «مستر چیری» وکیل سرکار کمپنی را که در خدمت وزیر میماند با خود متّحد کرد، و مبلغ خطیری وعده نمود، وی در مقام حمایت او برآمد و حسن رضا خان نیز حامی او شد، نوّاب قبول نمیفرمود، و به نایب التماس میکرد که «راجه جها و لعل» را شما نایب خود کنید، وی قبول نمیکرد و میگفت که: او مفسد و بد ذات است، و متصدیزاده [ای] بیش نیست، اراذل را صاحب مناصب رفیعه کردن از طریقه عقل دور و باعث تنفّر طبایع بزرگان عظیم الشأن است، و علاوه بر آن کسی را که قابلیت نشستن در حضور من نیست لیاقت نیابت من چگونه
ص: 532
خواهد داشت؟! و مستر چیری مذکور نیز حمایت حسن رضا خان میکرد، پس وزیر از نوکران خود قهر نمود و صوبه را گذاشته به «بهرایج» رفت، و به خدمت نایب خود عرض کرد که ملک از شما و چیری باشد که ما رفتیم.
پس از آنجا به گورنر کلکتّه که در آن وقت مسترجان شور[1475] صاحب بود نوشت که: وکیل شما و نایب من اطاعت مرا نمیکنند، گورنر نوشت که:
شما مالک خانه خود هستید، اگر خواهید نایب را عزل کنید و وکیل ما اگر اطاعت نمیکند ما او را خواهیم طلبید و دیگری را مقرّر خواهیم نمود، پس نوّاب به شهر مراجعت فرمود، حسن رضا خان به استقبال رفت، نوّاب از سواری به زیر آمده، با او ملاقات کرد، و بعد از آن گفت که رضای من در آن است که شما «نذر جها و لعل» را بگیرید و او را از نوکران[1476] خود بدانید، حسن رضا خان قبول نکرد، این معنی بسیار بر مزاج وزیر گران آمد.
چون داخل شهر شد خلعت نیابت را به نوّاب وزیر علی خان که پسر حقیقی، یا پسرخوانده او بود داد، و خلعت بخشیگری را به رضا علی خان که او نیز مثل وزیر علی خان بود پوشانید، و حسن رضا خان را از نیابت و پسر او را از بخشیگری معزول و بالمرّه از امور سرکاری عایق و ممنوع نمود، و چون هر دو طفل بودند و «جها و لعل» از خراب کردن خانه عباد اللّه و تحصیل زر از این ممرّ سلیقه تامّه داشت، وی را نه به اسم نیابت، بلکه مانند متصدّیان صاحب هوش به خدمتگذاری ایشان چند صباحی مأمور ساخت[1477].
ص: 533
اخراج شدن مستر چیری از لکهنو به حکم وزیر و مشورت راجه جها و لعل[1478]
پس مستر چیری به حضور آمده در خصوص عزل حسن رضا خان سخنان ناهموار گفت، چون به خانه رفت به اغوای «راجه جها و لعل» نوّاب حکم کرده که همین وقت چیری را از شهر اخراج کنند، حسب الحکم وزیر به وقت ظهر[1479] در عین گرما به وضع ناشایسته [ای] او را اخراج کردند.
چون اولیاء کمپنی بهادر مطلع شدند که در خانه وزیر شخص مفسدی پیدا شده است[1480] و قریب است که به اغوای او دوستی میان ایشان و وزیر به دشمنی مبدّل شود، و خانه وزیر بر باد رود، صلاح دولت خود و وزیر را در ابقای او ندانستند و در فکر امر او بودند که عریضه حسن رضا خان نیز در طلب امداد به ایشان رسید.
آمدن «گورنر شور» بهادر به لکهنو به اعانت حسن رضا خان[1481]
پس گورنر از برای تمشیت امور به لکهنو رفت، و به خدمت نوّاب وزیر رسید و التماس عفو جرایم حسن رضا خان نمود، قبول نکرد و حق آن است که نوّاب وزیر اگرچه در امور ریاست عیوب بسیار داشت و لکن هرگاه بر امری
ص: 534
عزم میفرمود دیگر کسی را مجال دم زدن نبود، و به سبب پاس عهدی که با جماعت انگریزیه کرده بود، با وجود قدرت و توانائی و کثرت سپاه و سامان حرب با ایشان مماشات مینمود و صاف جواب نمیداد.
و تفضّل حسین خان کشمیری که سابق معلّم نوّاب مستطاب سعادت علی خان بهادر بود و مبلغ جزئی در ازای آن خدمت مواجب مییافت، و به یمن شفقت و الطاف نوّاب آصف الدوله بهادر روشناس خلایق شده؛ به منصب وکالت از جانب وی در کلکتّه میماند، در این معامله همراه گورنر آمده واسطه جواب و سؤال بود، و به ظاهر درخواست نیابت از برای حسن رضا خان از جانب گورنر مینمود، چون کلام به طول انجامید و به هیچ وجه گورنر دست بردار از مطلب[1482] نبود، نوّاب وزیر به جهت آنکه نیابت به حسن رضا خان نرسد، به تفضّل حسین خان فرمود که: ما تو را نایب میکنیم، او در ظاهر ابا کرد و بالاخرة خلعت پوشیده پیش گورنر رفت، گورنر نهایت خوش شد، زیراکه او زیاده از دیگران توسّل و ارادت دلی به آن جماعت داشت.
بعضی از شعراء بلغا در این[1483] نیابتش این رباعی را گفتند:
رباعی
هرچند تو نایب وزیریبر تو نسزد بجز فقیری
تاریخ نیابتت همین بسای سبز قدم تو کاش میری[1484]
ص: 535
پس به سبب شیطنت راجه مذکور نیابت به تفضّل حسین خان رسید، و حسن رضا خان که منشأ امورات خیر و عزّت مؤمنین و اهل دین بود خانه نشین شد، و اگر حسب الخواهش، نوّاب وی را چند روزی نایب خود میساخت و بعد از آن به سبب خیانتی گرفته مقیّد و محبوس مینمود، چنانکه مکرّر شده بود، به همه جهت اولی و انسب و خالی از این مفاسد بود.
مجملا: بعد از تقرّر امر نیابت به تفضل حسین خان کشمیری خاطر نشان گورنر کردند که «راجه جها و لعل» را باید از شهر اخراج نمود، زیراکه وی نه بر عقیده اهل اسلام است و نه بر طریقه کفر، هم نماز میکند و هم رفتار هنود را معمول میدارد[1485]، یک طرف کفر و یک طرف اسلام، و از ادانی و اراذل زادگان به جز شور و فساد چیزی به وقوع نمیرسد.
مصراع
از کوزه همان برون[1486]
تراود که در اوست
گورنر بر صدق مقال ایشان آگاهی یافته در اوّل امر «بالگرام» را که باعث اغوای راجه مذکور و بانی این فساد بود از شهر اخراج نمود، و بعد از آن در خصوص «جها و لعل» مصر شد، و نوّاب وی را دست بسته به دست صاحبان انگریز دادند، چون نام وی بر سر او بود عار خود میدانست و اندکی مسامحه میکرد، پس گورنر نمک به حرامی او را نیز به اثبات رسانید، بلکه این مرحله را به حدّی فاش و واضح نمود که یقین نواب و تمام اهالی آن حدود
ص: 536
گردانید.
و[1487] این فقیر در اوانی که در فیضآباد و لکهنو بودم از کبیر و صغیر با هر که سخن از آن دو اخراج شده، خصوص آن امّ الفساد- یعنی رجیم اولی[1488]- در میان میآمد به لعن و طعن و ذکر نمک بحرامی ایشان رطب اللّسان میشد، بلی از همنشین بد و اطاعت دونان و مفسدان و آرزوی محال بجز بدنامی چیزی حاصل نیست، فاعتبروا یا اولی الأبصار.
مجملا: بعد از ثبوت آن مقدمه؛ وزیر به سبب علوّ همتی[1489] که داشت حکم فرمود که: راجه مذکور اسباب خود را برداشته از شهر برود، در این وقت نیز آنچه میسّرش شد از آن سرکار در خفیه و آشکار همراه گرفت، پس گورنر او را در عظیمآباد سکونت داد، و ماهی[1490] دو هزار روپیه به جهت احترام نام وزیر به اسم مواجب قیدیان[1491] از سرکار کمپنی از برای وی مقرّر کرده[1492]، و چون آن جماعت چیزی که مقرّر کردند خلاف آن نمیکنند، آن مبلغ را عبث و بلا فایده الی الآن به وی میدهند.
ص: 537
مصراع[1493]
عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد!.
و اگر نوّاب خود به ظاهر او را مورد عتاب و خطاب و مؤاخذه مینمود- چنانکه مکرر کرده بود- در طریقه ریاست و عزم بهتر بود، و حق و انصاف آن است که نواب مغفور اگرچه به صفات حسنه بسیار متّصف بود، و لکن چیزی که زیاده باعث خرابی دولت و ریاست او شد آن بود که مانند فلک رزّاله پرور وادانی دوست بود، و جمعی از صنف کهار و فیلبان و حلالخور و متصدی زادگان از قوم هنود[1494] و امثال ایشان از اراذل را مختار امور و صاحب کار کرده بود، و لهذا شرفا و اعیان را- چنانکه باید- ارادت دلی با[1495] آن مرحوم نبود.
وفات آصف الدوله بهادر[1496]
مجملا: نوّاب بعد از این فساد تا پنج ماه و کسری در حیات بود، و در ماه[1497] ربیع الاول سنه یکهزار و دوصد و دوازده [1212] از این سرای فانی به سرای جاودانی ارتحال نمود، روز عزای آن خیر الامراء در آن بلده، آثار محشر هویدا شد، سیلاب اشک از دیده پیر و جوان جاری و اعالی و ادانی در
ص: 538
بکاء و بیقراری بودند، جنازه آن امیر عظیم الشأن را با ناله و فغان بعد از رسوم تجهیز و تکفین در حسینیّه [ای] که ذکرش گذشت مدفون کردند[1498]، تجاوز اللّه عن سیئاته و رفع اللّه درجاته، و برّد اللّه مضجعه بمحمّد و آله.
احوال نوّاب وزیر علی خان[1499]
و هنوز جسد آن امیر بینظیر را تجهیز نکرده بودند که[1500] حسب الحکم جناب عالیه متعالیه سابقة الأقاب. و شور امرا و اعیان و صاحبان عالیشأن انگریزیه نوّاب وزیر علی خان سابق الذکر را حسب الوصیه آن غفران مآب بر مسند وزارت منصوب نمودند، و او به سبب حداثت سنّ و کم ظرفی، باز حسن رضا خان را دخیل امور نمود[1501]، و علاوه جمعی از اراذل و اوباش دیگر[1502] مثل وارث علی، و عزّت علی را با خود یار ساخته، در خلوت و جلوت با ایشان در صحبت و عشرت مشغول شد، جمعی از خیرخواهان او را منع و موعظه کردند مفید نشد، و علاوه بر آن با تفضّل حسین خان مذکور، و تحسین علی خان خواجهسرا، بیاعتنایی و کم التفاتی بسیار نمود، و دست تطاول به خزائن اندوخته دراز کرد و مبالغ خطیری را به موقع و بیموقع به مصرف رسانید.
ص: 539
آمدن گورنر شور بر داک به لکهنو به تدبیر کار نوّاب وزیر علی خان[1503]
حسن رضا خان و تفضّل حسین خان چون چنین دیدند، کناره کردند، و وکیل[1504] سرکار کمپنی نیز از آمد و رفت پاکشید، و احوالات را به کلکتّه نوشتند، گورنر مستر سرجان شور بهادر مذکور به استماع این خبر با جمعی از خواص برداک، در نه [9] روز خود را به لکهنو رسانیدند، و به فکر کار او افتادند[1505] چون جمعی از امراء و اغلب سپاهیان و مالکان افواج و توپخانه به سبب جود و همّت و علاوه مراتب حسن ارادات به نوّاب غفرانمآب با او یار و متّفق بودند، گورنر به گرفتن و عزل او دفعتا جرات نکرد، زیراکه موجب فساد عظیم میشد، و از عادات این جماعت آن است که امورات مشکله را به تدبیر و تأمّل به انجام میرسانند، و مهما امکن از جنگ و جدال و سفک دماء کناره میجویند، و عجله اصلا در مزاج ایشان نیست، و لهذا کمتر امری از ایشان برخلاف مصلحت واقع میشود.
پس گورنر با او از در ملائمت و ملاطفت برآمده، از جانب خائنین آن سرکار معذرت خواست، و طلب عفو از تقصیرات ایشان نمود، و آنقدر با او جوشش و یک رنگی نمود که او مطمئن شد، بعد از چندی گورنر تمارض کرد و اظهار نمود که هوای شهر به من موافقت نمیکند، و چندی در خارج شهر به
ص: 540
سبب تغییر هوا[1506] میمانم و چنان کرد.
وقایع بیبیپور[1507]
و در بیبیپور که تقریبا دو فرسخی شهر است، نصب خیام نموده، قرار گرفت، و جمعی از افواج سرکار کمپنی را از اطراف و نواحی طلبید، و در ضمن جناب عالیه متعالیه را که سخن او نزد اعالی و ادانی اعتبار تمام داشت و قلبا از حرکات وزیر علی خان منزجر بود، با خود متّحد کرد و امراء و اعیان را نیز با خود موافق نمود، و از آن جمله بود اشرف علی خان که نوّاب غفرانمآب دختر او را از برای وزیر علی خان نکاح کرده بود، و به آن[1508] سبب صاحب نام و نشان و مالک سرمایه خطیر شده داخل امراء و اصحاب حل و عقد گردید، آن ابله نمک بحرام نیز با یاران موافقت کرده؛ مجلّه[1509] و استشهادی نوشتند بر این معنی که: وزیر علی خان پسر آصف الدوله و از صلب او نیست، بلکه پسر خوانده اوست، و وارث و قابل این مسند نیست، و جنابعالیه و تمام سرداران مهر کرده به دست گورنر دادند.
چون آن مستمسک به دست او آمد اندک مطمئن شد، و لکن به جهت میل جماعت سپاه پیشهگان و اصحاب توپخانه جرأت بر جلدی و تعجیل و علانیه گرفتن او نکردند، و به همان نهج مماشات و ملاطفت میکردند، وزیر
ص: 541
علی خان بالمرّه مطمئن شد و به ملاقات میآمد و میرفت و گرم جوشیها از طرفین به ظهور می[1510] رسید، وزیر بالمرّه مست باده نخوت و سرشار شراب غفلت شد.
پس در سلخ[1511] ماه رجب[1512] یا اول[1513] شعبان از سنه فوت نوّاب آصف الدوله بهادر گورنر گفت که من اراده معاودت دارم و به خدمت وزیر بعضی مراتب و مطالب گفتنی است که در خلوت باید بگویم. مصاحبان نفاق پیشه خصوص اشرف علی خان و حسن رضا خان که وی را عمو صاحب میگفت، و بجای عموی خود میدانست، و به سخن ایشان بسیار اعتماد داشت، بخدمت وزیر عرض کردند که مناسب آن است که شما با گورنر قدری در خلوت بنشینید و هر مطلبی[1514] که گورنر دارد بشنوید، که باعث اطمینان او و خرسندی اولیاء کمپنی شود.
قید شدن وزیر علی خان[1515]
و وحشتی که از سوء رفتار و گفتار[1516] شما بر دل ایشان قرار گرفته است بالمره زایل شود، و با گورنر سازش کردند که چون او به خیمه درآید سپاه
ص: 542
کمپنی دور او را گرفته مقیّد و محبوس کنند، پس وزیر به خیمه گورنر درآمد و چند کلمه با هم سخن کردند و بیرون آمد، و گورنر از دهشت سپاهیان جرأت بر قید نکرد، و هر کاره و بعضی از نمک بحلالان سرکار، دمبدم به وی میرسانیدند که اولیاء کمپنی را منظور قید کردن شماست، آن طفل به سبب نهایت اعتمادی که به مصاحبان و به جنابعالیه داشت قبول نمیکرد، و در این اوقات سپاه نیز به سبب جوشش ایشان از آن گرمی که داشتند سرد شده بودند.
پس دفعه دیگر به فن و فریب او را به خیمه بردند و در این دفعه عرض کردند که گورنر از شما خوف دارد، شما آلات حرب را گذاشته با او ساعتی صحبت بدارید، چنین کرد، پس گورنر او را در خیمه گذاشته به بهانهای بیرون آمد[1517]، و سپاه دور خیمه را گرفتند، چون وزیر اراده بیرون آمدن کرد مانع شدند، پس شور در لشکر وزیر افتاد که وزیر قید شد، سپاهیان اراده شورش کردند، گورنر به خدمت جنابعالیه عرض کرد که مناسب آن است که حضور سوار شده از راهی که سپاهیان هستند به شهر تشریف برند[1518]، و ایشان را خاموش و مستمال کنند[1519].
چنان[1520] کرد و سرداران[1521] را طلبیده فرمودند[1522] که ما صلاح را در این دانستیم که وزیر علی را که غلام ما بود و از نسل آصف الدوله نبود قید کنیم،
ص: 543
و مسند را به یکی از اولاد شجاع الدوله مفوّض کنیم و کردیم.
پس به هر نوع که بود مردم را ساکت کردند، و سپاهیان چون امیر خود را مقیّد دیدند مأیوس شده، مراجعت نمودند، وزیر اراده کرد که خود را به سپاه برساند اشرف علی خان و نحو آن[1523] عرض کردند که غرض کمپنی آن است که فی الجمله گوشمالی به شما داده باشند، انشاء اللّه معامله با ایشان کرده امور را درست خواهیم کرد، تعجیل مناسب نیست. آن طفل فحش بسیار به آنها میداد و لکن از فحش چه عاید میشد، زیراکه ایشان خود فحش مجسّم بودند.
پس گورنر به آداب و احترام تمام به خیمه درآمد و وزیر را دلداری میداد، وزیر مراتب بدعهدی ایشان را ظاهر کرد، گورنر استشهاد مذکور را به خدمت او داد و گفت که ما غلام این خانهایم تا والده آصف الدوله و امرا و ارکان دولت میگفتند که شما پسر آصف الدوله و لایق این مسندید ما نیز غلامی کردیم و خدمت نمودیم، و چون همه انکار کردند ما نیز انکار[1524] کردیم.
پس وزیر از مسند و امارت مأیوس شد و دل به قید و حبس، گذاشت و دانست که کار از دست رفت و زمانه دگرگون شد.
شعر[1525]
دست بر سر زد و لختی بگریستحاصل بیداد بجز گریه چیست؟
و اولیاء کمپنی با نوّاب سعادت علی خان که در خارج از لکهنو بود عهود
ص: 544
و مواثیق چند حسب دلخواه خود کرده در خفیه او را تا یک فرسخی[1526] آورده منتظر وقت بودند، نوّاب جنگلی که خلف دیگر نوّاب شجاع الدوله است در آن وقت حاضر بود، به خدمت جنابعالیه آمد و درخواست مسند کرد، و عرض کرد که: من چون یکی از خواجه سرایان و غلامان حضور رفتار خواهم کرد، غلام را سرافراز بفرمایند.
جمعی از خواجه سرایان و حسن رضا خان و امثال ایشان به عرض رسانیدند که مناسب نیست که حضور در این باب دخل کنند که موجب ملال خاطر گورنر میشود، و کدورت صاحبان عالیشأن، مناسب حال و لایق شأن حضور نیست، اولی آن است که به اختیار ایشان بگذارند، چون مستوره و در پس پرده و غافل از حقیقت حال بود قبول کرد.
پس گورنر عرض کرد که نوّاب سعادت علی خان بعد از آصف الدوله اکبر اولاد است، و موافق آئین آن است که حضور به ایشان عنایت فرمایند و او را بر مسند متمکّن نمایند، حضور[1527] قبول فرمود.
انتقال ریاست به نوّاب سعادت علی خان بهادر[1528]
پس یک ساعت تقریبا از شب گذشته بود که جارچیان بلند آواز در کوچه و بازار ندا کردند که به حکم جنابعالیه، وزیر علی خان معزول و نوّاب
ص: 545
سعادت علی خان به ریاست منصوب شد، عظما و ارکان و رؤسا و بزرگان و سپاهیان و رعایا و برایا همگی ریاست و فرمانفرمائی او را بجان قبول، و وزیر علی خان را معزول دانند، پس صبح آن روز نوّاب سعادت علی خان با جاه و جلال و دستگاه تمام وارد شد، وزیر علی خان را در موضعی تنها گذاشتند و جمعی از مستحفظین بر او گماشتند، و گورنر و اعاظم به همراهی نوّاب سعادت علی خان به شهر آمدند، جناب عالیه وی را خلعت داده بر مسند وزارت متمکّن ساخت، و مراسم نذر و شلّیک توپخانه و نواختن شادیانه و انواع سرور به عمل آمد.
وزیر علی خان چون چنین دید، ماندن در آن شهر را لایق حال خود ندید و به قید کمپنی راضی شد، پس جواهر نفیسه و اسبان و فیلان خاصه و چیزهایی که نامزد خود کرده بود به اعانت گورنر و اولیاء کمپنی همراه گرفته به بنارس رفت، و به جهت اخراجات او در سالی یک دو لک روپیه مقرّر کردند که در ظلّ عاطفت کمپنی به آسایش بگذارند!
بیان مراتب اخلاق گورنر شور بهادر و جماعت انگریزیه و احسان ایشان به نوّاب وزیر علی خان در هنگام مقیّد شدن او[1529]
و الحق در این مقدمات گورنر آنقدر حسن تدبیر بکار برد که حق بیان آن دشوار است، زیراکه چنین امر عظیمی را به سهولت تمام به انجام رسانید که یکی را شمشیر از نیام و خون از اندام برنیامد، و با آن بدزبانی و بدفعالی که
ص: 546
وزیر علی خان با گورنر و سرداران کمپنی میکرد، صبر و تحمّل کردند و از قاعده و آئین بیرون نرفتند، و اصلا تعجیل و جلدی نکردند، و چون بر دشمن غالب شدند[1530] باز در عین قید و حبس مراتب اعزاز و آداب را، چنانکه در ایّام حکومت او با او میکردند بهتر و نیکوتر معمول داشتند، و زیاده از یک کرور نقد و جنس که از اموال آصف الدوله به جهت خود معیّن کرده بود به او واگذاشتند، و نوّاب سعادت علی خان خواهش استرداد و استبدال کرد، ممانعت کردند و دشمن را حمایت کردند، و با جاه و جلال روانه بنارس نمودند، و در آن ورود نیز نهایت آداب و اعزاز را از استقبال و شلّیک توپ سلامی و غیر آنکه رسم اعزاز وزرا و بزرگان است معمول داشتند، و در تکلّم و خطابات پاس آداب را دقیقهای نگذاشتند.
و حق آن است که این جماعت در این مراحل و در حزم و تدبیر قلیل النظیر بلکه بیمثل و ماندند، و هیچ قومی از مسلم و کافر را با ایشان لیاقت همسری نیست، و از این جهت است که دولت ایشان روز[1531] افزون است، و به سهل و آسانی مملکت وسیع البنیان هندوستان را به تصرّف خود درآوردهاند، و در رفتار و کردار به وضعی میمانند که صاحبان ریاست مدن و اصحاب عقول را مجال نکته گرفتن و دم زدن نیست، و اگر خانه کسی را نیز خراب مینمایند به نوعی میکنند که بر ایشان به ظاهر قصوری و الزامی وارد نمیشود، چنانکه در مقدمه وزیر علی خان معلوم[1532] شد که او را مقیّد و از حکومت معزول کردند
ص: 547
و به مراد دل رسیدند، و نصف ملک آصف الدوله را چنانکه مذکور خواهد شد[1533] به تصرّف خود درآوردند، و اصلا مورد ملامت نشدند، زیراکه به ظاهر اطاعت والده آصف الدوله را که مالک و مختار بود کردهاند، ملک و نیکنامی عاید ایشان شد، و ذلّت و بدنامی به دیگران رسید.
بیان سوء تدبیر ارکان دولت آصفیّه در قید و عزل وزیر علی خان[1534]
و نقطه مقابل آن قوم در این[1535] مقدمه بلاهت و سفاهت کارگذاران و امراء آن دولت بر اصحاب بصیرت واضح و هویدا گردید، زیراکه وزیر علی خان اگر پسر آصف الدوله نبود، نوّاب بیگم و جناب عالیه و تمام امرا و ارکان دولت در حال ولادت او در حرمسرای آصف الدوله، چرا مراسم سرور و شادمانی را که معمول است، به عمل آوردند، و امرا مدّت مدیده به او نذر دادند، و او را به صاحبزادگی قبول کردند، و جدّه بزرگ و کوچک و زنان آصف الدوله از او محجوب نمیشدند، و مدّت شانزده سال احدی انکار نکرد؟ و برفرض آنکه در ایّام حیات نوّاب وزیر این مراحل از خوف بوده است، بعد از ممات او چرا او را[1536] بر مسند نشانیدند، و تحسین علی خان خواجهسرا و غیر او از خواجهسراها و امرا قسمهای مغلظه میخوردهاند که او از صلب وزیر است،
ص: 548
و اگر نبود میتوانستند که او را منصوب نکنند و دیگری را منصوب کنند، و نوّاب سعادت علی خان آنقدر دور نبود، و غنیمی[1537] حاضر نبود که از خوف او جلدی کرده باشند، و بر فرض آنکه صلاح در تعجیل بود چند نفر دیگر از اولاد حقیقی شجاع الدوله مثل میرزا جنگلی و دیگران حاضر و مستدعی مسند بودند، به ایشان چرا ندادند، و بر فرض تقدیر که وزیر علی خان پسر آصف الدوله نبود، و یا آنکه بود و لکن صلاح را در عزلش دیدند چرا خود نکردند و دیگران را دخیل کردند که بالمرّه دولت و ریاست و حکومت ضعیف و حقیر شود و نصف ملک را بر باد داده باشند؟
گورنر دو هزار کس زیاده همراه نداشت، و تمام امور را به استظهار ایشان به عمل میآورد، و اگر ایشان عزم این معنی نمیکردند او را مجال دم زدن نبود، زیراکه زیاده از پنجاه هزار کس از پیاده و سوار و هفتصد ضرب توپ حاضر و مهیّا بود، و همه در نصب اوّل و عزل ثانی اطاعت جنابعالیه میکردند.
پس اگر به سرداران میفرمود که: ما وزیر علی خان را به جهت حرکات و سکنات ناشایسته او معزول میکنیم و دیگری را منصوب میکنیم، همه اطاعت میکردند، چنانکه دو دفعه عازم محاربه با گورنر شدند، و به حکم جنابعالیه موقوف داشتند.
و حق آن است که: در این مراحل[1538] چندان قصور جناب عالیه نبود، بلکه حسن رضا خان و تفضّل حسین خان و جمعی دیگر از نمک بحرامان از
ص: 549
صنف خواجه سرایان و غیرهم که طالب ریاست و جاه و دشمن این خاندان بودند چنین[1539] تصوّر کردند که هرگاه این امور به شور اولیاء کمپنی به عمل آید و وزیر دستنشانده آن جماعت شود و بر مسند بنشیند، چنانکه باید اطاعت ایشان خواهد نمود، و چون ایشان از فدویان و اخلاص کیشان دولت کمپنی هستند از برای آنها خوب خواهد شد، و فی الحقیقه گویا حکومت به ایشان منتقل خواهد گردید.
و انصاف آن است که زور طالع نوّاب مستطاب سعادت علی خان بهادر مقتضی این حرکات و سهولت این امر شد که وی به مسند وزارت و دولت و حکومت رسید و بدنامی عاید آن نمک بحرامان گردید، و چون صفای نیت و حسن عقیدت در ایشان نبود، و[1540] این عمل را از روی اخلاص به ظهور نرسانیده بودند. نوّاب معظّم الیه در مدّت قلیله دمار از روزگار همه برآورد و به حسن تدبیر همه را خار و ذلیل و نیست و نابود، و روان آصف الدوله و آباء خود را شاد نمود.
احوال وزیر علی خان در بنارس[1541]
مجملا نوّاب وزیر علی خان به بنارس رفت و در[1542] آنجا به عزت و احترام سکونت و آرام گرفت باز جمعی از اجامره و اوباش به دور او جمع[1543]
مرآت الاحوال جهان نما ؛ ج1 ؛ ص549
ص: 550
شدند و به اغوای او کمر بستند و با مستر چیری که سبق ذکر او شد[1544] فی الجملة آمد و رفتی مینمود، و لکن چندان التفاتی به وی نمیکرد، و اهالی سپاه بیشه لکهنو به سبب مراتب عطا و بخشش وجودی که داشت به حدّی که به درجات از مرحوم آصف الدوله بالاتر بود از دل و جان مرید و خواهان او و متّصل اوقات به ذکر محامد اوصافش رطب اللّسان بودند.
نوّاب سعادت علی خان بهادر بودن او را در بنارس صلاح خود ندید، و به سرکار کمپنی اظهار کرد که از بودن او در بنارس من و صاحبان عالیشأن از فساد او ایمن نیستیم، بهتر آن است که به کلکتّه رفته استقامت کند.
شعر[1545]
بیشتر خار زمینگیر بپا میچسبدخصم هرچند که افتاده بود سهل مگیر
این حرف پسند صاحبان شد، و لکن اندک تأمّلی داشتند.
احوال ملّا محمّد خلف ملّا امامقلی[1546]
در این اوقات عالیحضرت سامی مرتبت ملّا محمّد خلف ملّا امامقلی روضهخان که از جمله تلامذه جدّ امجد این فقیر[1547] بود از کلکتّه مراجعت کرده به خدمت وی رسید، و آن مرحوم در ایّام آصف الدوله مرحوم دو دفعه به
ص: 551
خدمت او آمد، و در دفعه اخیره زیاده از سابق عزّت و احترام یافت، و به تدریس آن غفران مآب سرافراز شد، اعیان[1548] و سرداران نیز به این جهت نهایت اعزاز و آداب او را منظور میداشتند.
وزیر علی خان نظر به آشنایی و دوستی سابقه، با وی ملاقات کرد، و چون استاد پدرش بود، او نیز در حفظ مراتب او کوتاهی نمیکرد، پس یاران چنین صلاح دانستند که آخوند ملّا محمّد به عنوان سفارت به خدمت «زمان شاه ابدالی» رفته او را به هندوستان بیاورد، جواهر نفیسه و اسباب بسیار که قریب به پنجاه لک روپیه تقریبا بوده است به او دادند[1549] و خطوط نوشته، او را روانه نمودند، آخوند مذکور چون گاهی حکومت و سروری را ندیده و با حکام و امرا ننشسته بود، و از رسوم و آئین ملکداری و تدبیر این امور سررشته نداشت، علانیه و برملا روانه سمت مقصود شد.
حضرات انگریزیه وقتی مطّلع شدند که از این حدود و نواحی گذشته داخل ملک بیگانه و قریب به «آب آتک» رسیده بود، پس به راجه آن ملک نوشتند که غنیم[1550] ما به آن حدود آمده است، اگر دوستی کمپنی را منظور دارند او را به قتل رسانند، و مال او را به تصرّف خود درآورند، و کاغذات و مکاتیبی[1551] که همراه اوست از برای ما بفرستند[1552].
ص: 552
چون راجه مطلع شد حسب الخواهش ایشان به عمل آورد، و او را به قتل رسانید وی بی[1553] غسل و کفن در آن صحرا قسمت طیور و ددان گردید، و راجه اسباب را متصرّف شد و خطوط را بخدمت «گورنر» فرستاد، چون کاغذ ممهور به مهر وزیر علی خان به دست ایشان آمده او را به کلکتّه طلبیدند، در اوّل امر ابا کرد، خطوط را به وی نمودند و خبر فوت و کشته شدن سفیر را به او رسانیدند انکار کرد، و گفت که من از این امور خبر ندارم، فایده نبخشید، پس مستر چیری به خدمت او پیغام داد که جنابعالی را رفتن به کلکتّه خواهد شد، و لکن بهتر آن است که به احترام رفته باشند.
کشته شدن مستر چیری[1554]
شیاطین انسی و مشیران خاص چنین صلاح را دیدند که باید مستر چیری را کشت، و خروج کرد، پس پیغام داد که من اوّل با شما ملاقات میکنم و بعد به کلکته میروم، چیری قبول کرد، پس وزیر علی خان با ابلهان چند به خانه او رفتند، چیری حسب القاعده استقبال نمود، چون به کنار یکدیگر قرار گرفتند سخن از رفتن کلکتّه در میان[1555] آمد، وزیر علی خان ابا کرد چیری گفت که اگر نروید شما را خواهند برد، این کلام بر مزاج او ناگوار آمد، دست بر شمشیر آبدار نمود و به چیری انداخت، و مصاحبان او نیز هر یک انگریزی را معرض تیغ بیدریغ کردند.
ص: 553
شعر[1556]
چو تیره شود مرد را روزگارهمه آن کند کش نیاید به کار
امری را که در لکهنو میبایست به عمل آورد که شاید مفید فایده باشد در این وقت که عین مفسده بود یاران بیمعرفت و مشیران کمتجربه به او تعلیم کردند، پس بعد از کشته شدن مستر چیری و چند نفر دیگر به مکان خود مراجعت نمود، و در کوچه و بازار منادی کردند که زمان دولت انگلیسیه سپری شد، و نوبت ریاست به وزیر علی خان رسید.
یک نفر از انگریزان که در مکان خود پوشیده شد باقی مانده بود از شهر گریخته، فوجی را که در خارج بود آورده، خانه او را محاصره کردند، کلاغان چند که دور وزیر علی خان مجتمع بودند، به آواز توپ و تفنگ فرار کردند.
رفتن وزیر علی خان نزد[1557] «راجه جی نگر» و گرفتاری او و قید شدن او در کلکتّه[1558]
وزیر علی خان نیز بعد از ایشان طاقت مقاومت در خود ندیده، با معدودی؛ زن و فرزند را[1559] گذاشته فرار کردند، انگریزیه متعرض عیال او نشدند، و ایشان را به احترام نگاه داشتند، و فوجی جرار به تعاقب او فرستادند، و دو سه بار جنگ بینهما واقع شد، و در هر مرتبه شکست بر وزیر
ص: 554
آمد.
پس ناچار با وارث علی، و عزّت علی و بعضی دیگر روی به «جینگر» آوردند، و به راجه آنجا که «راج پوت» بود پناه بردند، ایشان را به عزّت نگاه داشت.
گورنر به راجه آنجا نوشت که: صید از دام جسته، و مرغ پرشکسته را[1560] که بر سر آن کوه[1561] نشسته است، خوب محافظت کنند تا کس به گرفتن او برسد، و عذر فرار مسموع نخواهد بود، و الّا آماده جنگ سلطانی باشند، و چند «پلتن»[1562] به سرداری «کلن صاحب» به جهت گرفتن او روانه نمود، راجه مذکور از خوف و به طمع پنجاه لک روپیه که گورنر وعده کرده بود، به علاوه جواهراتی که همراه وزیر علی خان بود با انگریزان سازش کرد، و به دادن او تن درداد، به شرط آنکه وی را قصاص نکنند، گورنر قبول کرد.
پس راجه دخیل خود را به بهانهای در محلّ سرای برد و بر «کهر کهریه» سوار کرده اطراف او را محکم بست و به معتمدان سرکار کمپنی تسلیم کرد، و تا قیام قیامت خود را خوار و ذلیل و بدنام نزد کافر و مسلمان نمود، و سکه او در هر ملک از اعتبار و رواج افتاد.
پس «کلن صاحب» جمعی از معتمدان و[1563] مستحفظان را همراه او[1564]
ص: 555
کرده، وی را به کلکته رسانیدند، و به جهت اخراجات او و متعلقان او مبلغی که کفاف کند معیّن نمودند، و مع ذلک باز از کثرت تحمّل و بردباری و مآل اندیشی که در این قوم هست اصلا سخن نالایق و حرکت ناپسندی بالنّسبة به او به عمل نیاوردند، و مورد عتاب و خطابش ننمودند.
فرار نمودن ملّا علی بهبهانی از قلعه کلکتّه[1565]
و از اتّفاقات: ملّا علی نامی از اهل بهبهان نیز به اتّهام رفاقت وزیر علی خان گرفتار و در قلعه کلکتّه در مکان محکم بسیار مضبوطی مقیّد شده بود، بعد از چند روز با آن دقت و اهتمامی که در محافظت او داشتند با دو نفر از[1566] نوکر خود فرار نمود، و اصلا راه مفرّ[1567] او معلوم کسی نشد، انگریزان بسیار جستند و کم یافتند، و الی الآن در این فکرند که راه فرار[1568] او را دریافت کرده سد آن کنند که دیگران از آن راه فرار نکنند و چیزی به خیال ایشان نرسیده است.
و شنیدهام که ختمی داشته است که[1569] به اعانت و استمداد الهی نجات یافته است و همین خواهد بود، زیراکه مضبوطی[1570] محبس او را به وضعی شنیدهام که فرار از آن در قوّه بشر نیست، و بر دیوار آن مکان نوشته بوده است
ص: 556
که من خود فرار کردم و کسی از مخلوق معین من نبود.
چون مستحفظین انگریزیه که عقب در تا صبح ایستاده بودند در را گشودند، به جز نقش دیوار چیزی ندیدند، و وزیر علی خان الی الآن در حجره بسیار محکمی مقیّد است که پنجره آن از آهن بسیار کلفت است، و روز [ی] دو مرتبه به جهت قضاء حاجت او را بیرون میآورند و هر روز مستحفظین را به سبب خوف سازش، بدل میکنند، و با این حال هرگاه کسی پیش او میرود باز آداب و حفظ مرتبه او را رعایت میکنند، و بعضی میگویند که: به مرض استسقا فوت شد، و به جهت مصلحت مخفی داشتهاند، و ظاهرا این خبر خلاف واقع است.
مجملا: آن طفل بیچاره کمتجربه از مجالست مردمان فرومایه و مصاحبت اراذل و اوباش، و رشد دادن مردمان قلّاش[1571]، و اعتماد به جمعی از نمک بحرامان بیسروپا، از سریر سلطنت و حکمرانی به این خفّت و خواری رسید، و چون قصه او سراسر پند و نصیحت و محل عبرت بود، فی الجمله کلام را در آن دراز نمود[1572]، فاعتبرو یا أولی الأبصار!
متوقّع آنکه: ناظران ملال نگیرند و در طعنی که بر نمک بحرامان شده است نکته نگیرند، زیراکه نه از ممدوحین نفعی دیدهام، و نه از مطعونین مضرّتی کشیدهام، بلکه در این باب چون وقایع نگاران سالک مسلک انصاف و منحرف از جادّه اعتساف[1573] شدهام، و علاوه در دیده حقبین خیانت به ولی
ص: 557
نعمت و محسن؛ و عدم پاس حقوق جزئیّه- تا به کلیّه چه رسد- از اقبح قبایح و افحش فواحش است، و عقل سلیم و طبع مستقیم بر این مطلب گواهند.
تاریخ جلوس نوّاب سعادت علی خان بهادر و فی الجملة از احوال وقایع ایّام دولت او[1574]
پس چنانکه سبق ذکر یافت نوّاب مستطاب فلک جناب یمین الدوله نوّاب سعادت علی خان بهادر مبارز جنگ- دام اقباله- که در هر باب نقطه مقابل مرحوم آصف الدوله و وزیر علیخان بود داخل شهر لکهنو شد، و در روز سیّم ماه شعبان از سنه فوت آصف الدوله بهادر که سنه یک هزار و دوصد و دوازده (1212) هجری بود، با فرّ فریدونی، و شکوه سلیمانی بر مسند فرمانفرمائی و سریر جهان بانی قرار[1575] و متمکّن گردید، و به زبان حال فرمود:
شعر[1576]
نوبت به من افتاد بگوئید به دورانکارایش از نو بدهد مسند جم را
و آخوند ملّا محمّد شوشتری سابق الذکر متخلص به خطا؛ این رباعی را در تاریخ جلوس گفت:
سررشته مملکت بهم میپیچیدوز صبح سعادتی مدد میطلبید
ص: 558
حق تاج امل از سر باطل برداشتدر روز جلوس حق بحقدار رسید[1577]
پس نوّاب کامیاب نظر به اقتضای وقت بعد از تمکن بر مسند موروثی، حسن رضا خان و سایر اعیان و ارکان را خلعت داده و سرفراز فرمود، پس گورنر شور بهادر مذکور به خدمت وزیر عرض کرد که: جنابعالی تازه به این مملکت تشریف آوردهاند، و چنانکه باید بر حقیقت امور واقف نیستند، و معیّن شدن کارفرمائی به جهت تمشیت کار خانه ضرور است، از این مردم به کی اعتماد دارند و کی[1578] را میشناسند؟
وزیر به طرف حسن رضا خان و جمعی که ایستاده بودند ملاحظه فرمود و در دل تأمّل کرد که اگر تفضّل حسین خان را بگویم او کشمیری است، و معدن مکر و حیله است، و حسن رضا خان ابله است، و چاره او سهل است، پس اشاره به او کرده فرمود[1579] که میرزا را میشناسم، پدر من و برادر من از او راضی بودند، و من نیز از او راضیام، گورنر گفت که: میرزا! نیابت به شما مبارک باد، آن بیچاره ابله تسلیمات و آداب بجا[1580] آورد، وی را چون آصف الدوله خیال کرده مسرور شد.
وزیر روشن ضمیر خود به تدبیر امورات ریاست کوشید، و مهدی علی خان فوجدار و «جیسک رأی هندو [ی]» داروغه، و اصل باقی را که
ص: 559
واقف بر تمام معاملات ملکی و مالی بودند، مورد عنایات فرموده[1581]، کما هو حقه احوال را از آنها دریافت میفرمود[1582] «ور تن چند هندو» را که دیوان سرکار اوست و از بنارس به خدمتگذاری سرافراز بود، متوجّه امور نمود واحدی را دخیل و مسلّط بر ملک نگردانید و حسن رضا خان را مستمال[1583] و موسوم به اسم نیابت و مستحفظ خزانه عامره نمود، وی به جهت اظهار حسن ارادت، خانه خود را ترک کرده اغلب در حضور حاضر میماند.
اخراج شدن تفضّل حسین خان به حیله وکالت و فوت او[1584]
پس نوّاب وزیر تفضّل حسین خان کشمیری را مقرّر فرمود که در کلکتّه در خدمت گورنر به عنوان وکالت بماند، و او را با سامان و دستگاه بسیار روانه کرد، هنوز نرسیده فرمان عزلش را فرستاد، یک نفر از قوم انگریز را که با وی نهایت دوستی داشت وکیل فرمود، و بعد از آن او را نیز عزل کرده[1585]، انگریز دیگر را که «اوزلی صاحب» نام دارد وکیل کرد که از جانب او در لندن میماند، و تمشیت امور وی در آنجا میشود، و با صاحبان کلکتّه او را بجز تعارف سروکاری نمانده است.
ص: 560
مجملا: به این حیله تفضّل حسین خان از آن شهر اخراج شد، پس آن بیچاره لابد شده[1586] به کلکتّه رفته اقامت نمود، و بعد از آن درخواست کرد که رخصت معاودت عطا شود، قبول فرمود، به شرط آنکه دخل در معاملات ملکی نداشته، در خانه خود بنشیند، قبول کرد[1587].
در اوان مراجعت حق احسان نوّاب آصف الدوله و وزیر علی خان دامنگیر او شد و به مرض مالیخولیا مبتلا گردید، به حدی که دیوانه شده بود، و به همان حالت با یک جهان افسوس و بدنامی از این دار فانی در عرض راه ارتحال نمود، و تجمّل حسین خان خلف او مالک سی هزار[1588] روپیه جاگیر مقرّری او شد.
شعر[1589]
دیدی که چه کرد ابله خراو مظلمه برد و دیگری زر
بعد از چندی نوّاب وزیر به عمّال حکم فرمود که مداخل ملک را تمام در خزانه سرکار داخل کنند، و حسن رضا خان آنچه به جهت مصرف ملک ضرور باشد از خزانه ببرد[1590]، و چندی به این صورت گذشت، پس بعضی از خیرخواهان آن دولت عزم قتل حسن رضا خان کردند، چون حسن رضا خان
ص: 561
از وجنات احوال بر آن[1591] مطّلع شد از خوف به خانه صاحب کلان که از جانب کمپنی به وکالت در آن شهر میماند رفته اقامت کرد.
وی به حمایت آن در مقام جواب و سؤال برآمد[1592] و از برای اخراجات او از وزیر مبلغ کلی درخواست میکرد، چون بیمصرف بود زیاده از ماهی ده هزار روپیه قبول نمیفرمود، پس کمپنی مقرّر کرد که از سرکار خود سالی دوازده لک روپیه به وی داده باشند، حسن رضا خان میگفت که: من در این ملک شریکم و از این ملک میخواهم و نوکری کمپنی نمیکنم.
پس چنین مقرّر کردند که آنچه نوّاب وزیر به کمپنی باید بدهد، در ازای آن ملک داده باشد، و این مقدمه در بنارس نیز در مبدأ امر با نوّاب وزیر عهد و میثاق شده بود، و لکن تا این مدّت ملتوی[1593] بود، پس به مشورت حسن رضا خان مصر شدند و گورنر «لارد مارنکتن و لزلی» به لکهنو آمد و از برای استمالت[1594] حسن رضا خان چنین مقرّر کرد[1595] که آنچه حصّه سرکار کمپنی میشود تحصیل آن بر ذمّه حسن رضا خان باشد.
چون رسیدند نوّاب وزیر در تقسیم کردن مساهله میکرد، و میفرمود که من با شما عهد کردهام و لکن رضای صاحبان این خانه و سرداران نیز شرط است، پس به خدمت جناب عالیه اطلاع داد که شاید ایشان قبول نکنند،
ص: 562
خواجه سراها به حضور مقدّسه عرض کردند که صلاح حضور نیست که کمپنی را مکدّر کرده باشند، بهتر آن است که دخیل این امر نشوند، پس حضور در جواب نوّاب[1596] وزیر فرمودند که: شما مالک و مختار ملکید به هر نوع که صلاح دانید چنان کنید، و ما را دخلی نیست، و به این سبب دخلی و رعبی[1597] که جنابعالیه را در ملک و بر سرداران و اصحاب مسند بود بالمرّه زایل شد به حدّی که اصلا در خانه وزیر دخل و تصرّف نمیتواند کرد، بخلاف ایّام سابقه چنانکه[1598] معلوم شد.
تقسیم شدن ملک نوّاب وزیر[1599]
پس الماس علی خان خواجه سرا را که صاحب فوج و سپاه بود مدّعی قرار داد، از آن فقیر نیز چیزی نشد، و حسن رضا خان بر مطلب مصر بود[1600]، چون جنابعالی بیمعین و یاور[1601] ماند لابد و لاعلاج ملک را تقسیم کرد، و نصف را در ازای شش آنه مقرّری قدیم و خرج چهارده هزار نفر سپاه که از سرکار انگریز در آن ملک به حفاظت میمانند و اخراجات دیگر مقرّر فرمود و نصف دیگر را خود متصرّف شد، به شرط آنکه انگریزان را مطلقا در خانه او دخلی نباشد.
ص: 563
و در همان روز که ملک تقسیم میشد، حسن رضا خان با صد جهان افسوس و ندامت از این جهان فانی ارتحال نمود، پس ملک به کمپنی و بدنامی به دیگران عاید گردید[1602]، و چون فوت شد با آن عهد و میثاقی که فیمابین وی و اولیاء کمپنی بود که بر لوحه مس به جهت خوف از اندراس نقش کرده بودند، اصلا محمّد رضا خان خلف او را حمایت نکردند.
تعریف مرحوم حسن رضا خان[1603]
مصراع[1604]
* عیب او جمله بهگفتی هنرش نیز بگو*
آن مرحوم اگرچه در این ابواب در نزد خلایق بدنام شد، و لکن مادامی که در حیات بود در امورات خیر شوق تمام داشت، و محرّک نوّاب آصف الدوله بود در امورات خیری که از او صادر میشده است، و هرکس که از عتبات عالیات، یا اماکن دیگر میآمد به عزّت و احترام او را نگاه میداشت، و در حضور آن مرحوم سعی و سفارش او مینمود، و در عین خوشی و خوبی او را رخصت میکرد.
و در بدو امر مربی ملّا محمّد خلف ملّا امامقلی نیز او بود، و چون وزیر را
ص: 564
از او سوء مزاجی[1605] حاصل شد امور زوّار و مسافرخانه را به ملّا محمّد [وا] گذاشت، و او به خلاف آن مرحوم با مردم رفتار میکرد، و در آن وقت قدر حسن رضا خان بر مردم ظاهر[1606] شد، و رفتار او باعث ازدیاد نیکنامی وی در این مراحل شد، و تا دم مردن با وجود آنکه نوّاب سعادت علیخان به او چیزی عنایت نمیفرمود باز قریب به هزار کس از اعزّه و اعیان از دولت او میخوردند، و به قدر مقدور از سلوک با مقدّسین کوتاهی نمیکرد.
مبدأ نماز جمعه در لکهنو[1607]
و نماز جمعه و جماعت بر طریقه امامیّه در لکهنو و فیضآباد به سعی مرحمت مآب آخوند ملّا عسکری کشمیری، و اهتمام آن مرحوم رواج گرفت، چون آخوند مرحوم به خدمت وی[1608] مراتب فضیلت جمعه و جماعت را عرض کرد او را رغبتی تمام حاصل گردید، اراده ایقاع آن در خاطر مخمّر کرد.
پس به خدمت آخوند اظهار قبول کردن امامت نمود، آخوند التماس کرد که باید از خدمت جناب مجتهد العصر[1609] یعنی جنّت آرامگاه آقا محمّد
ص: 565
باقر[1610] جدّ این فقیر که در آن وقت درحیات بودند، استجازه نمود، چون بعضی از علماء در امام اجتهاد یا اذن از مجتهد را شرط میدانند، پس از خدمت جناب آقا- قدس سره- درخواست تعیین امام نمودند، چون در آن ایّام عالی حضرت سیّد دلدار علی[1611] مسائل ضروریه را از خدمت آن جناب اخذ نموده تازه از عتبات عالیات معاودت کرده بود، و به جز ایشان مقلّد مجتهد حیّ در این حدود معلوم آن جناب نبود، آن مرحوم نوشتند که سیّد دلدار علی عادل و قابل امامت است، با او نماز کنند.
پس حسن رضا خان به جهت ترویج دین، مجلسی آراست و حکم آقا را بر منبر خواندند، جمعه و جماعت از آن روز در آن حدود رونق گرفت، والی الآن از همّت و سعی آن سیّد والا مقام مستدام و برقرار است، و در اواخر امر چون امراء این ملک گوش محضند، مرحوم مولوی عسکری از فساد مفسدین از خدمت حسن رضا خان محروم ماند، و از تراشیدن ریش و پوشیدن طلا و حریر و شنیدن غنا و لهو و لعب تائب شده بود.
و الحق در ابنای نوع خود، از جمله خوبان محسوب بود، و از مصاحبت صوفیّه ضالّه و حضور مجلس حال آنها نیز توبه کرده بود، خلطوا عملا صالحا و آخر سیّئا اولئک المرجون لامر اللّه[1612]، اللّهم ارحمه و احشره مع الائمة الطاهرین، صلواتک علیهم اجمعین.
ص: 566
احوال میرزا جعفر خویش حسن رضا خان[1613]
و در دم رفتن[1614] میرزا جعفر شوهرخواهر خود را به انگریزان سپرد که حامی و مربّی او باشند، چنانکه انگریزان حسب الوصیت او در حمایت و ترقّی دادن او کوتاهی نکردند، و رفتهرفته مختار خانه افضل الحکماء «جان بیلی بهادر» ارسلان جنگ، وکیل سرکار کمپنی که در حضور نوّاب وزیر میماند و حاکم «جهنه پنه» و «کالپی» شد، و از توجّه و الطاف او مشهور و صاحب اعتبار و سرمایه خطیر گردید، چون:
مصراع[1615]
* کلوخانداز را پاداش سنگ است*
میرزا جعفر نیز در خراب کردن خانه حسن رضا خان مرحوم کوتاهی نکرد.
محمّد رضا خان[1616]
و محمّد رضا خان پسر او را در خدمت نوّاب وزیر و جماعت انگریز، دیوانه و سودائی قلمداد، و نظر به آنکه آن طفل فقیر هر وقت که عهدنامه منقّش
ص: 567
بر لوحه مس را ملاحظه مینمود، و سلوک و رفتار انگریزیه[1617] و بیاعتنائی ایشان را میدید، از سوز دل بعضی از سخنان به آن قوم میگفت: این مرحله را عدو مصدّق قول خود میکرد، و در حضور نوّاب وزیر و انگریزان ساعی شد تا آنکه به اسم قرض خواهان، اسباب خانه او را تمام فروختند، و آن طفل فقیر را محتاج به قوت یومیّه نمودند، و جماعت انگریزیه عهد و میثاق والد او را درباره او فراموش کردند، و درباره میرزا جعفر- چون در هر باب خیرخواه و غلام جاننثار و فدوی سرکار ایشان است- منظور داشتند.
پس محمّد رضا خان در غیرت آمده با نوّاب وزیر و انگریز ملاقات نکرد، و خانهنشین شد، و بعد از چندی ارتحال نمود، و از آن اثری باقی نماند، و سعادت خدمتگذاری سرکار کمپنی انگریز بهادر از او به میرزای موصوف به میراث رسید.
فصل بیستم راه یافتن جماعت انگریزیّه به شاه جهانآباد، و منازعه ایشان با دولت رام سیندهیا، و جسونت رای هلکر وجات[1618]
چنانکه سبق ذکر یافت ملک را وزیر تقسیم نمود و این باعث آن گردید که ملک جماعت انگریز متّصل به سرحدّ «شاه جهانآباد» شد، و از مدّتی بود که این قوم خواهان و آرزومند این بودند که در پایتخت این مملکت دخل
ص: 568
و تصرّف حاصل کنند، و شخص مسمی به پادشاه را در قبضه[1619] تصرف خود[1620] درآوردند[1621]، به آن حیله به اطراف و اکناف بخوبی تمام عمل کرده باشند.
و در ایّام مرحوم آصف الدوله خواهش کردند که وکیلی از ایشان به خدمت «شاه عالم» پادشاه باشد و «پهلیر صاحب» را به اسم نیابت آصف الدوله به آنجا فرستادند، مرحمت و غفرآن مآب «شجاع غضنفر» و «هژبر دلاور» ذو الفقار الدوله، نوّاب میرزا نجف خان بهادر صفوی- سابق الذکر- مانع شد، و لکن به جهت حفظ مراتب آصف الدوله چنین گفت که: من نایب وزیرم و نمیخواهم که شما در این شهر باشید، پس ناچار معاودت کرده، این معنی را موقوف بر وقت گذاشتند، و در این قت که ملک ایشان متّصل به آن مملکت شد- و نوّاب که حریف ایشان بود نیز از میان رفت و میدان خالی شد- باز آرزوی آن معنی مذکور را نمودند.
منازعه هلکر و سیندهیا[1622]
در این اوان فیمابین دولت «رام سیندهیا»[1623] و «جسونت رای» و «هلکر»[1624] در عزل و نصب پیشوا منازعه اتفاق افتاد، پس دولت رام، مملکت خود را- که عبارت از شاه جهانآباد، و اکبرآباد، و «علیگره»
ص: 569
و نواحی آنها باشد- به شخصی از قوم فرانکسیس[1625] «جان پرون» نام سپرد و بقدر حاجت عسکر به جهت محافظت ملک پیش وی گذاشت، و خود با سپاه بسیار به امداد پیشوا به جنگ «هلکر» رفت.
در هنگام مقابله و معارکه، شکست بر دولت رام رسید، پیشوا چون معین خود را ضعیف دید «پونه» که مقرّ ریاست او بود گذاشته به «چینی پتن» رفته، به اولیاء سرکار کمپنی انگریز بهادر پناه برده، از ایشان استمداد نمود، و در ازای آن مبالغ خطیره قبول کرد، ایشان مبلغ را قبول نکرده، در عوض خدمتگذاری مملکت شاه جهانآباد را- که در تصرّف دولت رام بود- استدعا نمودند، قبول کرد و سند آن ملک را به ایشان سپرد، پس دو «کمپو»[1626] از فوج انگریز همراه پیشوا روانه سمت «پونه» شدند، و پیشوا را بر مسند حکومت نشانیدند، «هلکر» چون صورت حال را بدینگونه دید متوجه سمت شاه جهانآباد گردید[1627]، و صوبه، «اجمیر»[1628] و نواحی آن را به تصرّف خود درآورد، و از این طرف «جرنیل[1629] لیک بهادر» به لکهنو آمده، سیند نیابت وزارت حضور پادشاهی را از نوّاب وزیر الممالک بهادر معظّم الیه گرفته، روانه شاه جهانآباد گردید[1630]، و ابتدا قلعه «علیگره» را به تصرّف خود درآورد، و از آنجا متوجه دهلی شد، شخص فرانکسیسی که نایب دولت رام
ص: 570
بود اندکی ممانعت نمود وی را به دادن مبلغی راضی نمود، وی قلعه «شاه جهانآباد»[1631] و «اکبرآباد» را خالی کرده به تصرّف «لیک» داد.
چون بر مملکت محیط شدند «سیند»، پیشوا و وزیر را بر دست گرفته به خدمت «شاه عالم» پادشاه کور عاجز رفته، عرض کردند که: پیشوا که از غلامان جاننثار این دولت است، این مملکت را به سرکار کمپنی بهادر هبه نموده، و نوّاب وزیر که از فدویان خاص حضور است ما را نایب خود گردانیده که از جانب او در حضور حاضر باشیم و هر حکمی که شود[1632] از جان و دل بجا آوریم.
آن کور عاجز نظر به حسن خدمتگذاریهایی[1633] که «سیندهیا» در گرفتن غلام قادر خائن و گرفتن قصاص چشم پادشاه از او و استحکام امور سلطنت بجا آورده بودند قبول ننمود، و بعد از اصرار بسیار و دادن کمپنی مبلغی را به عنوان نذر و تعهّد مواجب ماه یک لک روپیه تقریبا لاچار [ناچار] شده از راه عجز و اضطرار و عدم معین و یاور، و دیدن مبلغ خطیر[1634] قبول نمود، و سند ملک را نوشته به ایشان سپرد، چون بر مملکت مستقل شدند دولت رام بر خدعه پیشوا و نمک به حرامی نایب آگاهی یافت، و با پیشوا شروع به منازعه و مجادله نمود، و در هر دفعه به سبب حمایت انگریزیه[1635] شکست بر دولت رام
ص: 571
روی داد، و آخر الامر بینهما مصالحه به این نهج روی داد که: ملک «شاه جهانآباد» به سرکار کمپنی تعلّق داشته باشد، و دولت رام مملکت خود را که در حدود دکهن است بلا منازع متصرّف شود.
پس جماعت انگریزیه بعد از فراغ از منازعه دولت رام متوجّه احوال «هلکر» و تسخیر صوبه «اجمیر» شدند، و چند دفعه جدال فیمابین ایشان رویداد شد[1636]، و در هر مرتبه نظر به کثرت مکر و خدعه «هلکر» شکست به سرکار کمپنی رسید، و تفصیل آن باعث طول و مناسب این دفتر نیست.
مجملا: گاهی به تیررس توپ ایشان نیامد، بلکه دور عسکر کمپنی را گرفته وادی به وادی و جنگل به جنگل میگردانید، و راه آمد و رفت آذوقه و آب و دانه را بر ایشان مسدود مینمود، و در هنگام فرصت دستبردهای[1637] متوالیه بر ایشان میزد، گاهی ایشان را به شاه جهانآباد میآورد، و گاهی تا کنار رود «آتک» میبرد، و به این آورد و برد طرفین عاجز، و جمع کثیری از سپاهشان[1638] هلاک شدند.
و حق آن است که: طریقه منازعه با توپ در این حدود که از شمشیر اثری نیست منحصر در همین است، و از[1639] روزی که اولیاء کمپنی مملکت هند را متصرّف شدهاند غنیمی و حریفی چون وی دچار ایشان نشده است.
پس بر کناره رود «آتک» به واسطه جماعت سکّه با او مصالحه
ص: 572
نمودند، بر اینکه صوبه اجمیر تا مملکت «جات» در تصرّف «هلکر» باشد، و علاوه چند کرور روپیه به او بدهند، و «هلکر» را بر سر «شاه جهانآباد»، و «اکبرآباد»، و «علیگره» و نواحی آنها منازعه نباشد، و «لیک صاحب» مراجعت کرد.
به ظاهر اگرچه صلح شد و لکن از طرف «هلکر» آثار آن معلوم نمیشود و تا به حال که مدّت هفت سال است اولیای کمپنی متوجّه تسخیر[1640] قلعه «بهرتپور» که از مملکت «جات» است میباشند، و مبلغ خطیری خرج کردهاند، و جمع[1641] کثیری از سرداران نامدار[1642] و سپاهیان جرّار ایشان به معرض هلاکت رسیدهاند، و به سبب اعانت «هلکر» هنوز مثل روز اوّل است.
احوال جماعت سکّه[1643]
چون سخن از طایفه سکّه در میان آمد مناسب آن است که مجملی از احوال و مبدأ ریاست ایشان نگارش شود، تا مطالعهکنندگان را انتظاری نماند.
بدانکه! در بعضی[1644] از کتب سیر مذکور است که[1645] هند و بچه «نانک» نام که به صباحت رخسار و ملاحت گفتار[1646] موصوف بود در عهد دولت بابر
ص: 573
پادشاه، سید حسن نامی از مشایخ صوفیه آن زمان بر او فریفته گشت، و او را در صومعه خود برده به تربیت او کمر بسته ابواب عرفانی را که دارند بر روی او گشاد[1647]، و زنگ کفر و سواد بتپرستی را اگرچه از لوح سینه او زدود و لکن عقاید خبیثه صوفیه، و کلمات واهیه و دف زدن و رقصیدن و اشعار عاشقانه، و عبارات ابلهانه آن فرقه را تعلیم او نمود.
وی آن مطالب و اشعار را به زبان هندی، موزون کرده کتابی ساخت و به «گرنت» به کاف فارسی بر وزن «پرند» نام نهاد، و بعد از مرشد در «لاهور» سجّادهنشین گردید، و جمعی از احمقان بر وی گرویدند، و از اختراعات اوست پوشیدن رخت نیلگون چون عبّاسیان و نتراشیدن موی سر و ریش و سایر اعضا، و هرکه مرید او میشد به همین طریقه[1648] رفتار مینمود[1649]، و کتاب و اشعار او را دستور العمل خود[1650] میکرد، چون درگذشت اولاد و احفاد او نیز همین طریقه[1651] را معمول خود میداشتند، تا آنکه در اواخر عهد «او رنگ زیب[1652]» و اوایل «فرخ سیر[1653]» که در سلطنت ضعفی به هم رسید
ص: 574
مقتدای آن عصر که «گرو کوبند» نام داشت و «گرو» بر وزن وضو، به کاف فارسی، مرشد را گویند و «کوبند» نام آن شخص است.
به استماع اخبار جماعت خفشانی، و خروج ایشان، و به ملاحظه کثرت اتباع خویش از کلاه نمد و پوست تخت به آرزوی افسر و تخت، و از جریده و شاخ نفیر به هوای کرنا و نقیر، از خیمه قلندری پا به خرگاه سروری نهاده لوای سلطنت برافراشت، و تمامی مملکت پنجاب و نواحی لاهور را بتاخت، و ضعفا و عجزه را لگدکوب ظلم و بیداد نمود، و به هر شهری مبلغی خراج معیّن و حاکمی گماشت، و مکرّر افواج شاهی به دفع او نامزد گشته با وی محاربه نمودند، و در هر دفعه عسکر سلطانی[1654] مخذول و او منصور شد[1655]، تا آنکه عبد الصمد خان- پدر زکریا خان مشهور، که صوبهدار لاهور بود- به حکم فرّخ سیر با فوجی از قزلباشیه و غیره به دفع او متوجّه گردید[1656]، وی به استماع این خبر به تاخت و تاراج و قتل مسلمین، و تخریب مساجد بپرداخت.
پس عبد الصمد خان در رسید و بازار حرب گرم شد و شکست بر آن کافر رویداد شد، لاعلاج با جمعی از توابع خود[1657] در قلعهای از قلاع رفته محصور گردیدند، سپاه عبد الصمد خان یورش بر قلعه برده او را با تمامی[1658] اتباعش- که تقریبا ده هزار کس بودند- زنده دستگیر کردند، و به غل و زنجیر مقیّد
ص: 575
ساخته[1659] بر خران بیپالان سوار کرده به شاه جهان آباد بردند، و در بازار به ضرب شمشیر آبدار جسم خاکی نهاد ایشان را از بار گران سر، سبکبار[1660] ساخته، حباب آسا؛ هوائی که بر سر داشتند فرونشانیدند، و معدودی از ایشان فرار کرده در گوشه و کنار کسوت خود را تبدیل ساخته مختفی[1661] ماندند.
و[1662] بعد از زوال دولت محمّد شاه که بالمرّه سلطنت پایمال گردید، مجدّدا جمعی فراهم آورده شروع به تاراج و تاخت نمودند، و به تسخیر مملکت پرداختند، و چون کسی در مقابل نبود رواجی در امرشان پدید آمد، و اکنون صوبه لاهور و پنجاب و نواحی و اطراف آن حدود در تصرّف ایشان است، و کسی را طاقت مقاومت با ایشان نیست، و در لاهور مکانی را که رئیس مذهب ایشان در آنجا عبادت میکرده است به زینت تمام ساختهاند، و آن موضع را «چک» به جیم فارسی مینامند، و آن را پرستش و عبادت میکنند، و هندو و مسلمانی که مرید او شدهاند در ایّامی که حلوا به جهت خیرات[1663] او میبرند همه در یک ظرف و یک مکان با یکدیگر میخورند، و از هم اجتناب نمیکنند، و مدّعی آنند که «گرو[1664]» و مرشد ایشان ظهور خواهد کرد و دین را رواج خواهد داد.
ص: 576